شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)
شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)

شهید مجتبی طحانی

نام و نام خانوادگی: مجتبی طحانی

نام پدر: احمد

تاریخ ولادت: 1339/5/1

وضعیت تاهل: متاهل و دارای سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر

تاریخ شهادت: 1375/8/10

اعزامی از طریق: ارتش

محل شهادت: جاده اصفهان- حین ماموریت

محل دفن: زیارت ولی بن موسی الکاظم(ع) راوند

 

 

یادی از شهید مجتبی طحانی "سِرّ امین الله" از زبان همسر شهید

حالا که بعد از هفت سال به یاد حرکات و سکنات آقا مجتبی میافتم به او حق میدهم که اینچنین ناباورانه دل از خانه و زندگیاش بکند و برود. ایشان برای ما الگویی مثالزدنی بود که طبعا ما نیز سعی میکردیم با تقلید از کارهای خوبشان خودمان را به او نزدیکتر کنیم. آقا مجتبی اصلا اهل ریا و خودنمایی نبود. هر روز صبح که میخواست سر کار برود با لباس شخصی میرفت و لباسهای نظامیاش را همراه خود میبرد تا در محل کارش بپوشد وقتی هم علت کارش را میپرسیدم متوجه میشدم که چقدر مراقب است اعمالش رنگ غیر خدا نگیرد.

همیشه به امور مردم رسیدگی میکرد البته مشغولیاتش چه در محل کار و چه در خانه زیاد بود اما با این حال کسی نبود که دست خالی از پیش او برگردد. به بیت المال خیلی حساس بود؛ گهگاهی که با وسائل نقلیه بیت المال به منزل میآمد به هیچ عنوان استفاده شخصی از آن نمیکرد و با وسیله خودش کارهای شخصیاش را انجام میداد.

آقا مجتبی خیلی خوش برخورد و خندهرو بود چه با من و فرزندانش و چه با مردم. شبها که بچهها خواب بودند میرفت بالای سر آنها و مدتی طول میکشید تا برگردد یک شب دنبالش رفتم ببینم در این مدت طولانی چه کار میکند؟ دیدم بالای سر بچهها نشسته و موهای آنها را نوازش میکند و بعد هم مرتب سر بچهها را بوسه میزند.

ویژگی خیلی مهم آقا مجتبی اهمیت زیاد او به نماز اول وقت آن هم به صورت جماعت بود. خدا میداند که هیچ چیز مانع نمیشد که ایشان نمازجماعتش را ترک کند؛ یک بار همکارانش از اصفهان به منزل ما آمده بودند، موقع اذان ظهر بود گفتم: آقا مجتبی امروز نمیخواهد به مسجد بروی! اما ایشان با قاطعیت جواب داد: به مهمانها میگویم من میروم مسجد هر کدامتان مایلید دنبالم بیایید وگرنه من میروم و بر میگردم. اصلا موقع اذان که میشد به هر کاری که مشغول بود آن را رها میکرد. گاهی اوقات که با هم به کاشان میرفتیم برای وقت اذان ما را به نزدیکترین مسجد میرساند و میگفت: اول نماز میخوانیم بعد میرویم.

آقا مجتبی نه تنها خودش نماز را اقامه میکرد بلکه سعی میکرد دیگران را نیز به این فریضه مهم تشویق کند. به یاد دارم پسرمان را از وقتی خیلی کوچک بود برای نماز صبح بیدار میکرد و او را تشویق میکرد که نمازش را حتما بخواند. هیچگاه امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمیکرد. مرا نهی میکرد از اینکه با نامحرم صحبت کنم. وقتی زنان همسایه را میدید که حجابشان را رعایت نکردهاند به طور غیر مستقیم به مردانشان تذکر میداد، جز در مواقع ضروری تلویزیون نگاه نمیکرد؛ گاهی به او میگفتم: فلان روحانی حداقل فیلم امام علی(ع) را میبیند، میگفت: فلان روحانی از این جهت فیلم را میبیند که بداند آیا افراد درست نقشها را بازی میکنند یا نه! و میخواهد از آن نتیجهای بگیرد، اما من که چنین نیتی ندارم و لزومی هم نمی بینم که تلویزیون را نگاه کنم.

آقا مجتبی همیشه با وضو بود؛ شبها موقع خواب حتما وضو میگرفت و اذکاری را زمزمه میکرد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگرفت، به حلال و حرام خیلی اهمیت میداد و سر موقع خمس مالش را میپرداخت، همیشه هم دوست داشت با اقتدا به مولایش امام علی(ع) ساده زندگی کند و گاهی که دوستان به او اعتراض میکردند که چرا انقدر ساده زندگی میکنی در حالیکه میتوانی زندگی مرفهی داشته باشی! ایشان فقط پاسخ میداد: ساده زندگی کردن را دوست دارم.

او دو آرزوی مهم داشت؛ یکی اینکه به زیارت خانه خدا برود بعد عروسی بچههایش را ببیند و مراسم عقد و عروسی آنها را در مکه مکرمه برگزار کند و یا اگر امکانش میسر نشد حتما در مشهد مقدس چنین مراسمی داشته باشد. در مورد فرزندانش خیلی دوست داشت که درس بخوانند و از لحاظ علمی روز به روز پیشرفت کنند.

به مادر من و مادر خودش بسیار احترام میگذاشت؛ روزهای آخر حیات او بود که مادر من و مادر آقا مجتبی به مشهد رفتند، مادرم هنگام رفتن به بچههایم گفت: مبادا مادرتان را اذیت کنید! آقا مجتبی لبخندی زد و گفت: سفارش پدرشان را نمیکنی! روز مادر داشت نزدیک میشد، از بحثهای داغ روز مادر در منزل ما این بود که اول برویم منزل مادر من یا مادر ایشان! اما آن سال هیچ کدامشان اینجا نبودند و آقا مجتبی خود را برای انجام ماموریتی آماده میکرد؛ سعی میکرد وسائل رفاه مرا آماده کند تا در غیاب او کمبودی نداشته باشم و خیلی به من سفارش میکرد که مواظب کوچولویی که در راه دارم باشم اما نمیدانم چرا هر چه به روز ماموریت نزدیکتر میشدیم غمی پنهانی بر وجودم حاکم میگشت و قدرت کار کردن را از من میگرفت، شبها خوابهای بدی میدیدم.

ماموریت آقا مجتبی که شروع شد فشار روحیام بیشتر شده بود تا اینکه روز مادر همان روزی که همیشه با هم بحث میکردیم امروز کجا برویم خبر آوردند که صفای دل آقا مجتبی کار خودش را کرده و در حین ماموریت به ملاقات حق شتافته است.

اربعین آقا مجتبی نشده بود که نوزادی که خیلی انتظارش را میکشید به دنیا آمد. این نوزاد از همان ابتدا مدال دختر شهید را به گردن داشت. الان هم درست است که ظاهرا آقا مجتبی از بین ما رفته است اما نشد ندارد که سراغی از من و فرزندانش نگیرد؛ هنوز هم که هنوز است یکی از دوستانش وقتی از مشهد به منزل ما میآید سوغاتی سفارشی آقا مجتبی را میآورد و آن سوغاتی چیزی نیست جز زیارت امین الله در حرم مطهر امام رضا(ع).

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدمهدی جمعه 29 آذر 1398 ساعت 00:12

سلام خدمت بازدیدکنندگان میخواستم بگویم که آن شهید فداکار عموی بنده است عمویی که فقطتابه حال عکسش رادیده ام وخودش را ملاقات نکردم ازشما خواهشمندم که برای شادی روح او یک صلوات بفرستید اوبرای ما شهید شد.
عمو جان دوستت دارم.❤❤

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد