شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)
شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)

شهید رضا شمس راوندی


نام پدر: حسن

تاریخ ولادت: 1350/01/02

میزان تحصیلات: دوم راهنمایی

شغل: محصل

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ شهادت: 1363/12/22

یگان اعزامی: بسیج. گردان قمر، گروهان شهید بهشتی

محل شهادت: جزیره مجنون، عملیات بدر

محل دفن: گلزار شهدای راوند


زندگینامه شهید رضا شمس راوندی


 اعزام به جبهه از زبان پدر شهید؛

یک روز رضا نزد من آمد و گفت: مسئول بسیج پایگاه شما را احضار کرده است، همراه رضا به پایگاه بسیج رفتم وقتی مسئول ثبتنام برای اعزام به جبهه را دیدم به من گفت: فرزند شما جهت اعزام به جبهه به اینجا مراجعه کرده است و ما پس از درخواست شناسنامه از وی متوجه شدیم که به علت نداشتن سن قانونی شناسنامه خود را تغییر داده است، مسئول پایگاه شناسنامه را به من نشان داد و من کمی با تامل به رضا گفتم: تو که هنوز سن قانونی و شرایط اعزام به جبهه را نداری! تازه شناسنامهات را هم تغییر دادهای! بیا برویم! منظورم این بود که از جبهه رفتن منصرف شود. رضا سرش را پایین انداخت و با هم از پایگاه خارج شدیم، یک لحظه که ناراحتی را در چهره رضا دیدم بیاختیار به یاد نوجوان امام حسن(ع)؛ حضرت قاسم (ع) افتادم و با خود گفتم پسر من که از حضرت قاسم(ع) عزیرتر نیست، روز قیامت جواب حضرت قاسم(ع) را چه خواهم داد. همان موقع گفتم برگردیم نزد مسئول پایگاه و از او خواستم تا با رضایت من نام رضا را هم جزو بسیجیهای اعزامی بنویسد. هیچگاه لبخند ناشی از رضایت رضا را فراموش نمیکنم.

دیدار با امام خمینی از زبان پدر شهید؛

سال 57 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به اتفاق اعضای خانواده برای دیدار امام به قم رفتیم. جمعیت بسیاری برای دیدار امام آمده بودند ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن گرفت به طوریکه از طریق بلندگو اعلام شد امروز امام ملاقات ندارند. به دنبال این اعلام بسیاری از مردم رفتند ما هم خواستیم برگردیم رضا با اصرار فراوان گفت تا من امام را نبینم نخواهم آمد و همانجا نشست و گفت میخواهید بروید من نمیآیم. یک ساعتی گذشت تا غروب شد؛ ناگهان اعلام کردند امام ملاقات دارد و ما در حالی که خیلی خلوت بود با امام دیدار کردیم. وقتی به خانه برگشتیم رضا گفت دیدید گفتم من باید امام را ببینم! دیدید من امام را دیدم!

عکس حجله از زبان خواهرش معصومه؛

یک هفته مانده به اعزام به جبهه، شادی و شعف در چشمان رضا موج میزد، او با من خیلی دوست بود. یک روز مثل همیشه که با هم بازی میکردیم گفت میخواهم حرفهایی برایت بگویم خوب گوش کن، گفتم بگو. گفت: من به جبهه خواهم رفت و شهید خواهم شد. من خندیدم و گفتم: تو! تو! گفت مسخره میکنی؟ حالا میبینی.. وقتی دید که من حرفهای او را جدی نگرفتهام گفت شوخی نمیکنم عکسهایم را بگیر. یکی یکی عکسهایش را به من نشان داد و گفت: این عکسی که چفیه در گردن دارم را قاب میکنید و روی قبرم میگذارید، آن عکس که لبخند میزنم را در حجله‌‌ام میگذارید، اینها را بگیر و خوب نگهداری کن، وقتی شهید شدم خواهند آمد و از تو خواهند گرفت. بعد از شهادتش پیشگوییهایش دقیقا اتفاق افتاد.

توسل شهید از زبان مرحوم هدایتاله آلوچهای خادم آستان مقدس ولی بن موسی الکاظم(ع) راوند؛

راوند کاشان میزبان مرقد مطهر ولی بن موسی الکاظم(ع) میباشد، شبی من ساعت 12 نیمه شب به زیارت رفتم تا برقها را خاموش و درهای حرم را ببندم، همین که وارد زیارت شدم دیدم صدای ناله و گریه از کنار ضریح به گوش میرسد، خود را با عجله به نزدیک ضریح رساندم دیدم نوجوانی سر خود را به ضریح چسبانده و گریه میکند. گفتم تو کیستی این وقت شب اینجا چه میکنی؟ گفت آمدهام از آقایم مدد میخواهم. این را گفت و رفت. بعد از یک ماه خبر شهادتش را شنیدم، آن زمان بود که معنای مدد خواستن او را دریافتم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد