شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)
شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)

شهید سیّد علی اکبر حسینیان



نام و نام خانوادگی: سید علی اکبر حسینیان

نام پدر: سید محمود

تاریخ ولادت: 1346/12/6          

میزان تحصیلات: ابتدائی

وضعیت تأهّل: مجرّد   

تاریخ شهادت: 1364/11/25        

نام عملیات: والفجر 8 

محلّ شهادت: شهر فاو

یگان اعزامی: سپاه    

مدّت حضور درجبهه:  8 ماه

تاریخ و محلّ دفن: 1364/11/28 گلزار شهدای راوند    

نحوۀ شهادت: اصابت گلولۀ خمپاره به سر

 

زندگینامه شهید سید علی اکبر حسینیان

شهید سید علی اکبر حسینیان در خانواده ای متدین در تاریخ 6/12/1346 به دنیا آمد. سیدی در بین سادات بزرگ شد و راه اسلام را از همان دوران کودکی شناخت و به جان خرید. ایشان در هفت سالگی نماز می‌خواند و در 10 سالگی روزه می‌گرفت.

با پدر ومادرش مهربان بود. با اطرافیانش با ملایمت رفتار می‌کرد. در موقعی که می‌خواست به مدرسه برود دوست داشت به مدرسه ای برود که مخصوص پسرها باشد؛ از این رو به مدرسه محل زندگی‌اش به خاطر مشترک بودن دختران و پسران نرفت. برای اینکه در مدرسۀ دیگری تحصیل کند هر روز کیلومترها راه را طیّ می‌کرد. در کلاس چهارم ابتدائی بود که به دلایلی مدرسه را ترک کرد و به کمک پدرش در مزرعه و به کشاورزی پرداخت و گاهی به قالی بافی مشغول بود.

در سنّ 17 سالگی برای اعزام به جبهه از طرف پایگاه روستایشان که در آن عضویت داشت به جبهه اعزام شد. پدرش و مادرش او را از خطّ مقدّم نهی می‌کردند ولی خود او خطّ مقدّم را انتخاب کرده بود و با اصراری که به فرمانده اش کرده بود او را به خطّ مقدّم بردند.

تقریباً 8 ماه ایشان در جبهه ها بود و شجاعانه جنگید تا اینکه در شهر فاو و درعملیات والفجر 8 و درتاریخ 25/11/64 با عشق به ولایت به شهادت رسید و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

ویژگی شهید

صله رحم:

برای ایشان صله رحم اهمیت خاصی داشت که در هر نامه ای که می‌فرستاد از همسایگان و اهل فامیل طلب حلالیت می‌نمود و دفعه آخری که به مرخصیآمده بود به دیدار همه فامیل رفته بود و با همه خداحافظی کرده بود.

تلاوت قرآن :

به قرآن احترام خاصی داشت و هر روز صبح قرآن تلاوت می‌کرد.

شرکت در نماز جماعت:

نماز جماعت را به منزله نزدیک شدن به خدا می‌دانست وهمه را دعوت می‌کرد به شرکت در نماز جماعت مخصوصاً نماز جمعه.

رفتار با پدر و مادر:

ایشان هیچگاه به تندی با پدر و مادرش صحبت نمی‌کرد و در کارهای باغداری و دامداری به پدرش کمک می‌کرد و کارهای باغبانی که طاقت فرسا بود با جان و دل انجام می‌داد.

انتخاب دوست:

ایشان با دوستانش مهربان بود و با هر کسی دوستی نمی‌کرد.

اخلاق و اعتقاد:

شهید فردی بود کم رو ، قانع و اخلاق خاصی داشت و تعصب نسبت به دین و رهبر داشت.

روحش شاد و راهش همیشه پر رهرو باد.

والسّلام علیکم و رحمة‌الله وبرکاته

 

نقل خاطرهای از شهید سیدعلی اکبر حسینیان

مادر شهید: وقتی من علی اکبر را باردار بودم شبی خیلی درد داشتم گمان کردم که نتوانم این بچه را نگه دارم و از بین برود اما اندکی دردم آرام شد و در عالم رؤیا دیدم یک خانمی نزد من آمد و به من گفت: این بچه سرباز اسلام است.

وقتی علی اکبر یک ساله بود به بیماری سختی مبتلا شد، من دیگر از او قطع امید کرده بودم، وضع مالی خوبی نداشتیم، او را خوابانیدم و کمی آب تربت (امام حسین(علیه السلام)) را به او خوراندم و پدرش هم به مسجد ابوالفضل رفت تا برایش دعا کند، بعد از مدتی دیدم علی اکبر چشمانش را باز کرد، دوباره خدا او را به ما داد، تا خدا نخواهد هیچ جانی گرفته نمی‌شود چرا که قرار بود جان او در راه و هدف مهمتری فدا شود.

خواهر: یادم می‌آید که هر موقع از جبهه به مرخصی می‌آمد یک لحظه هم بیکار نبود که بخواهد استراحت کند؛ روزی دو ناخن انگشتانش کنده شده بود با این وجود قالی می‌بافت و کمک حال پدرش بود، شبها هم با آقای غلامرضا خاکی به پایگاه شهید قدوسی راوند می‌رفتند.

ایشان اهل مطالعه بود و به ما هم توصیه می‌کرد که کتاب‌های مطهری را مطالعه کنیم، وقتی کیف او را برایمان آوردند یک نوار کاست از استاد مطهری داخل کیفش بود.

خواهر: ایشان نسبت به دین و ایمانش خیلی تعصب داشتند و به آن پایبند بودند، روزی به او گفتم دخترهای همسایه می‌گویند: چرا علی اکبر اینقدر سرش را پایین می‌اندازد حتی یک نگاه هم نمی‌کند، ایشان فوری جواب دادند؛ در کدامین کتاب نوشته که باید به نامحرم نگاه کرد؟!

خواهر: همیشه یادم می‌آید که با ما بازی می‌کرد و ما را مشغول می‌کرد.

هیچ وقت پیش جوان‌هایی که توی کوچه و محل جمع می‌شدند نمی‌رفت نه اینکه با آنها بد باشد نه! زیرا برای وقتش ارزش قائل بود، اهل دین و سیاست بود، یاور امام(ره) بود و عاشق آزادی و استقلال ایران عزیز؛ یادم می‌آید مادرم یک بلوز برایش خریده بود روی آن انگلیسی نوشته بود، علی اکبر نشست و یکی یکی نوشته‌های آن را جدا کرد و می‌گفت: انگلیس به ما بد کرده است، ولی زبان عربی را که زبان اسلام است دوست داشت و در دفاتری که به یادگار گذاشته عربی تمرین کرده است.

 

وصیتنامه‌ برادر شهید "سید علی اکبر حسینیان راوندی"

 بسم الله الرحمن الرحیم

«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ» (بقره: 250)

«پروردگارا، بر [دلهاى‏] ما شکیبایى فرو ریز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.»

با کافرین جنگ کنید و نا امید نشوید که إن شاء الله پیروزید. 

و با سلام بر رزمندگان اسلام سخن خود را آغاز می‌کنم. 

چقدر عاشق شهادت بودم من از خداوند می‌خواستم که مرا شهید کند ماهها من در جبهه بودم و شهید نشدم، لیکن من لیاقت شهید شدن را نداشتم من در طول عمرم چقدر گناه کردم و نفهمیدم از خداوند سپاسگزاری می‌کنم که مرا به راه راست هدایت فرمود. ای پدر و ای مادر اگر از دست من ناراحت شدید مرا ببخشید زیرا من آن وقت ها نمی‌فهمیدم و داشتم گناه می‌کردم من انگیزه‌ام درباره‌ی اینکه به جبهه رفتم یاری دین خدا و به شهادت رسیدن بود، دوست داشتم همچون علی مرتضی (ع) در رکاب محمد مصطفی (ص) بجنگم. و همچون علی اکبر در رکاب پدرش و من در رکاب این رهبر بزرگوار شهید بشوم من از دوستانم معذرت می‌خواهم اگر اذیتشان کردم از همسایگان و پدر و مادرم می‌خواهم تا مرا حلال کنند.

من وقتی به جبهه آمدم حق را واقعاً در این جا یافتم، من راه خود را یافته‌ام من اگر شهید هم نشوم آنقدر در جبهه خواهم ماند، تا خداوند مرا دریابد من نصیحتی دارم به جوانانی که در کوچه و خیابانها توطئه می‌کنند و حاضر نیستند این بنده‌ی سیاه شده (دنیا را) رها کنند. من به آنها می‌گویم بیایید در این جبهه‌ها و ببینید که چه خبر است ! بیایید و حقّ را اینجا ببینید. اینقدر نروید دنبال عیاشی.

من پیامم به ملّت این است که خدا نکند زمانی فرا رسد که این ملّت مثل مردم کوفه کنند و دست از یاری امام و اسلام بردارند، که خدا نکرده عذاب الهی بر سرتان نازل خواهد شد، اگر دست از یاری امام بردارید دوباره ستمگری دیگر بر سرتان خواهد آمد.

 تا می‌توانید در این دعا ها شرکت کنید که دعا روح انسان را به طرف خدا پرواز می‌دهد من از مادرم می‌خواهم که زیاد برای من گریه و زاری نکند که روح من در آن جهان در عذاب باشد. یک سال برای من نماز و سه ماه برای من روزه بگیرید.

 دیگر حرفی ندارم

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

شهید محمد محرومی


نام و نام خانوادگی: محمد محرومی

نام پدر: عباس

تحصیلات: سوم راهنمایی

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ ولادت: 1346/1/1

تاریخ شهادت: 1364/07/12

نام و محل عملیات: جزیره مجنون، عملیات بدر

محل دفن: گلزار شهدای راوند

خلاصهای از زندگینامه شهید محمد محرومی

محمد در سال 1346 هجری شمسی در یک خانواده تقریبا متوسط و پرجمعیت در راوند کاشان دیده به جهان گشود. از سن شش سالگی تحصیل خود را در مدرسه شهید عراقی راوند آغاز نمود. کلاس چهارم بود که از ناحیه پا دچار سوختگی شدیدی شد و مدت مدیدی از شرکت در کلاس درس محروم بود، لیکن به علت استعداد و علاقه وافر وی به تحصیل، در امتحانات همان سال شرکت و با نمرات عالی موفق گردید و با موفقیت دوره ابتدایی را به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل وارد مدرسه راهنمایی راوند شد. کلاس سوم راهنمایی بود که مشکلات مادی خانواده و احساس مسئولیت او در جهت رفع آن مشکلات مانع از ادامه تحصیلش شد. علی رغم اصرار خانواده و دوستان مبنی بر ادامه تحصیل، تصمیم گرفت مشغول به کار شود تا برای تامین نیازهای خانواده درآمدی کسب کند، در این راستا شغل بنایی را انتخاب کرد و پس از سه سال شاگردی در حرفه بنایی متبحر گشت و بدین ترتیب قسمت عمدهای از نارسائیهای خانواده مرتفع گردید.

محمد در امور خیر مشتاقانه شرکت مینمود و به نماز و روزه و دیگر فرائض دین اهمیت زیادی میداد و مقید به انجام صحیح آن فرائض بود. با شروع حرکت گسترده ملت مسلمان ایران در سال 1357 در اکثر تظاهرات فعالانه شرکت می‌‌نمود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل پایگاههای بسیج به فرمان امام امت در پایگاه شهید قدوسی راوند ثبتنام و چندین بار از طریق پایگاه به جبهههای نور علیه ظلمت شتافت. به محض فراخوان متولدین سال 46 به خدمت زیر پرچم انقلاب در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبتنام و عازم خدمت مقدس سربازی گردید. سرانجام محمد در تاریخ 12 مهرماه سال 46 و به هنگام مصافی رویارویی با مزدوران بعثی در جزیره خونین مجنون دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. پیکر پاک او با حضور انبوه مردم شهیدپرور و در میان شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی در گلزار شهدای راوند به خاک سپرده شد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

متن وصیتنامه برادر رزمنده شهید محمد محرومی

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام الله پاسدار خون شهیدان و با سلام بر ولی عصر حضرت مهدی(عج) و با سلام بر نائب بر حقش، مختصری از وصیتهای خود را شرح میدهم؛

در راه خدا میجنگیم و گرانبهاترین سرمایه خود را که جان هست در راه الله فدا میکنیم تا بتوانیم به مقصد نهایی خود نزدیک شویم و به لقاء الله بپیوندیم.

مگر شهادت، سعادت نیست! پس ای گلولهها دریابید مرا، حال که به سوی دیار عاشقان ابدی رهسپار میشوم، درمانده و عاجز و نمیدانم چگونه از شما ملت بزرگ که مکتب الهی و محمدی را احیاء و یاد صحنههای غزوات رسول اکرم(ص) را در اذهان زنده کردید و از امام عزیز که سراسر عمر خود را فدای آیین اسلام کرده تشکر کنم.

ای ملت سرافراز رسول اکرم(ص) منِ بنده، روسیاهتر از آن هستم که برای چنین امتی سخنی داشته باشم؛ زیرا که پیامم را خونم با زبانی گویا و کلامی شیرین بیان میکند، با این حال برای یادآوری هم که شده تقاضایی دارم که متذکر میشوم؛ ای امت شجاع و شهیدپرور ایران، فضل الهی شامل حال شما شده است پس آن را حفظ کنید. جوانان! به پا خیزید و به کمک رزمندگان بشتابید که قدس در انتظار شماست و راه آن از کربلا میگذرد. شما هستید که باید به وعده صدیق الهی که همان پیروزی حق بر باطل است جامه عمل بپوشانید.

برادران و خواهران! اگر طالب سعادت ابدی هستید بدانید که تنها با شهادت است که میتوان به سعادت اخروی دست یافت. نعمت شهادت به دست نمیآید مگر اینکه پرده غفلت از دیدگاه کنار زده شود و کدورتها و قلوب پاک گردد. بیائید از مرکب دنیاپرستی پایین آئیم و جام وجود خود را پذیرای شربت عشق الهی کنیم.

این بنده حقیر عاجزانه از شما خواهان است که اتحاد خود را حفظ کنید و از تفرقه و جدایی بپرهیزید که مایه شکست و ذلت میباشد. در مقابل دشمنان اسلام و منافقین و ضد انقلابیون داخلی سست نشوید و در این راه صبر و استقامت داشته باشید؛ چرا که خدا با صابرین است.

سلام بر شما مادر و پدر عزیز بزرگوارم شاید اکنون که این نوشته را میخوانید، من در دنیای فانی نباشم. نمیدانم چگونه و با چه زبانی از شما در مقابل زحمات فراوانی که برای پرورش و تربیت من کشیدهاید تشکر کنم؛ لیکن از شما میخواهم که مرا در آخرین لحظات زندگیام حلال کنید و با افتخار و سربلندی ندا سر دهید که ای رزمندگان اسلام! با توکل به خداوند متعال و با سلاح آتشین، انتقامِ این شهیدان اسلام را از دشمنان بگیرید و از خداوند بخواهید که این قربانی را قبول کند و همیشه امام را دعا کنید.

خواهرانم! حال که من مسئولیت حسین گونه خود را انجام دادم، مسئولیت سنگنینتری بر دوش شما گذارده شده است و با دلاوری و صبر و شکیبایی ندای مظلومانه حسین را به گوش مردم برسانید و افتخار کنید که برادرتان راه حسین(ع) را انتخاب کرد و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان لبیک گفت و به جبهه حق علیه باطل شتافت و جان ناچیز خود را در این راه در طبق اخلاص نهاد و تقدیم خالق کرد.

برادرم و آشنایان و دوستان حال موقع آن رسیده که بیرق اسلام را بلند کرده و نشان دهید که صراط مستقیم ملت ما هرگز بیرهرو نخواهد ماند و راه شهیدان همیشه جاوید است.

برادرانم! قرآن بخوانید و روح خود را با صوت دلنشین قرآن صیقل دهید تا قلبی سالم داشته باشید. در نمازجمعه شرکت کنید و با تجمعات سیاسی و عبادی خویش موجب ذلت و خواری دشمن و وحشت اهریمنان باشید. در مجالس مذهبی همچون دعای کمیل شرکت جوئید و کدورتها را از قلب خود بشوئید. از ریا و تظاهر دوری کنید. اعمالتان فقط در راه خدا باشد.

و در آخر باز هم از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم و از آنها میخواهم که اگر به درجه شهادت رسیدم مرا در گلزار شهدای راوند کنار قبر شهید محمد سلامی بخاک بسپارید.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

شهید علی اکبر آخوندی



نام و نام خانوادگی: علی اکبر آخوندی

نام پدر: حسین

تحصیلات: دوم راهنمایی

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ ولادت: 1346/1/1

تاریخ شهادت: 1364/06/18

محل و نام عملیات: منطقه کردستان/ عملیات قادر

 محل دفن: گلزار شهدای راوند

زندگینامه شهید والامقام علی اکبر آخوندی

شهید آخوندی در سال 1346 در خانواده‌ای متوسط و همچنین مذهبی در راوند متولد شد، وی از همان کودکی تحت تعلیم و تربیت خانواده قرار گرفت تا این که به مدرسه رفت، او حدود 7 سال به مدرسه رفت و در جریان پیروزی انقلاب با تمام مردم همگام بود و بر علیه رژیم شاه به مبارزه پرداخت تا اینکه جریان جنگ تحمیلی پیش آمد و علی اکبر نیز همچون تمام رزمندگان عازم جبهه گردید.

علی اکبر اخلاق نیکویی داشت و همیشه به آرامی صحبت میکرد. بر محبت به والدین خود بسیار تاکید داشت و موقع غذا خوردن در کنار مادر بودن را ترجیح میداد و بسیار مهربان بود. به نماز و روزه بسیار اهمیت میداد و در جلسات مذهبی شرکت میکرد.

شهید آخوندی چندین بار برای عزیمت به جبهه به پایگاههای بسیج مراجعه نمود ولی با وجود کمی سن از قبول او جهت حضور در جبهه صرف نظر میکردند. او جلوتر تحت تعلیم و آموزش قرار گرفته بود و آموزش نظامی را نیز در پایگاههای بسیج فرا گرفته بود و همچنان از پای نمینشست و مجدداً به پایگاه بسیج مراجعه مینمود ولی باز هم از قبول او ممانعت میکردند؛ چرا که سن او کمتر از آن بود که بسیج اعلام نموده بود ولی شهید آخوندی به علت علاقه زیاد به جبهه و لبیک به ندای رهبر و دفاع از میهن عزیز چارهای جز به دستکاری در شناسنامه خود ندید و با تغییر تاریخ و سال شناسنامه خود این بار به پایگاه رجوع و بدین وسیله راهی منطقه شد.

شهید آخوندی نزدیک به 13 مرتبه و حدود 17 ماه در منطقه بود، در اکثر عملیاتهای منطقه کردستان شرکت نمود و به جبهه اهواز نیز رفت و همچنان عشق شهادت در سر داشت و پیوسته عازم جبهه بود. او چندین ماه در بسیج کاشان فعالیت داشت ولی دید که در جبهه بهتر میتواند به خدمت بپردازد و باز به جبهه رفت تا به خدمت دین و اسلام مشغول باشد.

هرگاه از جبهه به مرخصی میآمد به مادر سفارش میکرد تا برای شهادتش دعا کند، آخری باری که به مرخصی آمد شب هنگام بالش زیر سر خود را نزد مادر میگذارد و میگوید: مادر! امشب شب آخر من است. و فردای آن روز وقتی داشت میرفت نگاهی به مادر کرد و گفت: «اکبر به میدان میرود مادر خداحافظ» و با این جمله دل مادر را آتش زند.

18 روز از خداحافظی علی اکبر از خانواده گذشت، شب اول محرم، ما بین نماز مغرب و عشا مادر از جمعی میشنود که راوند یک شهید دیگر نیز دارد و در همان لحظه احساس میکند که آن شهید پسر اوست و تا چند هفته به دنبال قطعی شدن خبر شهادت است تا اینکه از سپاه پاسداران خبر شهادت علی اکبر را برایش میآوردند.

خانواده شهید آخوندی مدت 7 سال چشم انتظار پیکر شهیدشان بودند تا اینکه مادر بعد از بیتابیهای زیاد در عالم رویا میبیند که علی اکبر با لباس احرام به کنار قبر خالیاش میآید و به او میگوید: مادر! چرا همیشه مرا به گمشده خطاب میکنی من همینجا هستم در قبر. و طولی نمیکشد که استخوانهای علی اکبر را میآوردند.

شهید علی اکبر آخوندی در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و با کفر صدامیان به مبارزه مشغول بود تا اینکه در آخرین مرتبه در عملیات قادر در جبهه غرب ایران شرکت نمود و در تاریخ 1364/6/18 در حین عملیات و مبارزه با صدامیان کافر و جنگ و ستیز علیه دشمنان قسم خورده اسلام به لقاء الله پیوست و به سوی حق تعالی پرواز نمود و مفقودالجسد گردید.

 

وصیتنامه شهید مبارز علی اکبر آخوندی

بسم رب الشهداء والصدیقین

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)

به کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مرده نگویید بلکه زندهاند و نزد خدایشان روزی میخورند.

با درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود و سلام بر امت حزب الله و شهید پرور ایران.

خدمت پدر و مادر عزیزم، سلام علیکم، امیدوارم که حالتان خوب باشد. اگر کاری از من سر زده باید مرا حلال کنید، مادرم اگر من شهید شدم مبادا برای من ناراحت باشید؛ چون من از علی اکبر امام حسین(علیهما السلام) عزیزتر نیستم که به میدان رفت و با یزیدیان جنگید و جان خود را فدای اسلام کرد، ما هم باید از علی اکبر امام حسین (علیهما السلام) درس بگیریم به میدان جنگ برویم تا این صدام و صدامیان را نابود کنیم. مادرم! من از امام حسین(ع) و یارانش عزیزتر نیستم که به میدان رفتند و کشته شدند و از ابوالفضل(ع) عزیزتر نیستم که مشک به دست داشت دست راستش را انداختند و مشک را به دست چپ گرفت، دست چپش را هم انداختند مشک را به دندان گرفت و خلاصه بدین وسیله او را شهید کردند و اگر هم اسیر شدم از موسی بن جعفر(ع) عزیزتر نیستم که هفت سال در کج زندان او را شکنجه کردند و بعد از هفت سال او را به شهادت رساندند. آری! ما از اینها عزیزتر نیستیم در جایی که امام ما میگوید که این عزیزانی که در جبههها شهید میشوند تنها مال پدر و مادرهایشان نیستند مال خدا و پیغمبر هستند. امروزه رضایت پدر و مادر واجب نیست باید رفت تا تمام کشورها را به جمهوری اسلامی تبدیل کرد و اگر هم خدا لیاقتی به ما داد و به شهادت رسیدم برای من ناراحت نباشید.

خدایا از تو می خواهم که در این عملیاتها ما را هدایت کنی تا بتوانیم با این بعثیان بجنگیم و انتقام خون عزیزانمان را از این بعثیان بگیریم و این عزیزانمان را که در زندانهای عراق هستند آزاد کنیم. خدایا ما با این گناهانمان چه کنیم اما خدا در قرآن میفرماید: هر قطره خونی که در میدان جنگ برای خدا ریخته شود تمام گناهان کسی که در جبهه میجنگد پاک میشود. و از پدر و مادرم میخواهم که مرا حلال کنند؛ چون شماها حق زیادی به گردن من دارید، چه کنم که نمیتوانم جبران کنم باید دیگر مرا حلال کنید؛ چون دیگر من در بین شما نیستم و من هم از دوستان و آشنایان و همسایگان میخواهم که مرا حلال کنید. و وصیت من به پدر و مادرم این است که من نماز قضائی و روزه زیاد دارم شما حقوق جبهه مرا بدهید تا آنها را به جای آوردند و وصیت دیگرم این است که مرا در کنار مزار شهدای راوند به خاک بسپارید و هر شب جمعهای که به مزار من آمدید این شعارتان باشد؛ خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. پدر و مادرم! این را بدانید که من شما را شفاعت خواهم کرد.

والسلام

درود بر خمینی

سلام بر رزمندگان اسلام

تاریخ: 1362/7/23

شهید محمد سلامی


نام و نام خانوادگی: محمد سلامی

نام پدر: ماشاء اله

تاریخ ولادت: 1344/01/01

تاریخ شهادت: 1364/01/19

تحصیلات: هفت کلاس

وضعیت تاهل: مجرد

محل مجروحیت: جفیر، عملیات بدر

محل شهادت: دو ماه بعد از مجروحیت بر اثر شیمیایی در بیمارستان شهید چمران اصفهان به شهادت رسید.

محل دفن: گلزار شهدای راوند

گوشهای از زندگینامه شهید محمد سلامی

محمد دارای اخلاق نیکو بود، با خانواده و مردم به نیکی و احترام رفتار میکرد و به امام و اسلام علاقه زیادی داشت. او اهل مسجد و جلسات قرآن بود و در اوقات فراغت خود به مطالعه میپرداخت. همیشه به نیکی به پدر و مادر سفارش موکد داشت.

در جبهههای حق علیه باطل شرکت فعال داشت و بعد از شرکت در عملیات کربلای 5 در عملیات بدر در منطقه جفیر مجروح شد و دو ماه بعد از مجروحیت بر اثر شیمیایی در بیمارستان شهید چمران اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

متن وصیتنامه شهید محمد سلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)

نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زندهاند و نزد خدا و پروردگارشان روزی میخورند.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت، تنها بر پاکننده عدل و قسط در سرتاسر زمین و نابود کننده ظلم و ستم و فساد از روی زمین، حضرت حجت بن الحسن العسکری و با سلام به پیشگاه نائب بر حقش روح الله الموسوی الخمینی، پشتیبان مستضعفان جهان و با درود بیکران بر روان پاک شهدا از صدر اسلام تا شهدای خوزستان و شهدای مظلوم کردستان، به امید هر چه زودتر پیروز شدن رزمندگان و آزادی کربلا و قدس، چند کلمهای به عنوان وصیت خدمت امت شهید پرور یادآور میشوم؛

بسم رب الشهداء والصدیقین، به نام خدایی که جان ما و تمام هستی ما از آن اوست، لحظهای با خود فکر کردم که ما چه هستیم و برای چه به دنیا آمدهایم و باید به کجا برویم و ندانستیم که جان خود را در چه راه صرف کنیم و در چه راهی از آن استفاده کنیم، با این حال با کوله بار گناه به جبهه آمدم تا ان شاء الله خدا گناه مرا بیامرزد و مرا قبول کند. و من میدانم که خدا بخشنده و مهربان است. لحظهای به خود فرو رفتم که امام حسین(ع) به خاطر خدا و به خاطر زنده ماندن اسلام جان خود را فدا کرد و عزیزانی چون علی اکبر(ع) و علی اصغر(ع) خود را داد. من با خود گفتم مگر من از فرزندان حسین(ع) از علی اکبر(ع) و علی اصغر(ع) عزیزترم که نیستم پس چه باک که این جان ناقابل در برابر آنها چه ارزش دارد، ما که میگوییم که ای امام حسین(ع) ای کاش میبودیم در آن زمان در کربلا تو را یاری میدادیم و جان خود را به شما فدا میکردیم، اما الآن همان زمان فرا رسیده و کربلا دوباره تکرار شده، الآن خمینی عزیز به مثابه حسین مظلوم(ع) است و سرزمین ایران همانند کربلای خونین است، الآن موقع امتحان الهی است که ان شاء الله همگی از امتحان خدا سربلند بیرون بیاییم، امیدارم که دنیا را وسیلهای برای آخرت قرار دهیم و دلباخته دنیا نشویم که پیغمبر اکرم(ص) چنین فرمود: حب الدنیا رأس کل خطیئه؛ دوست داشتن دنیا سر منشأ هر گناهی است.

در آخر میخواهم در این برهه از زمان چند نکته را یادآور شوم ولی من خود را لایق این نمیدانم که بخواهم به شما امت شهیدپرور پیام بدهم ولی وظیفه شرعی خود میدانم که چند نکته یادآور شوم؛ از شما میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به این کشور اسلامی وارد نشود، امام را لحظهای تنها نگذارید که یعنی حسین(ع) را تنها گذاشتهاید، جبههها را پر کنید و با رفتن خود به جبهه وظیفه شرعی و انسانی خود را انجام داده باشید و کسانی که نمیتوانند خود به جبهه بروند باید با کمکهای مالی خود جبههها را یاری دهید و لحظهای بیتفاوت نباشیم که خون شهدا را پایمال کردهایم. این شهدا بودند که تا آخرین نفس از مال و ناموس و کشور شما دفاع کردند و همگی ما مسئول هستیم در قبال خون شهدا.

از تفرقه دوری کنید که دشمنان ما منتظر چنین فرصتهایی هستند تا صدمه به انقلاب بزنند؛ از این رو ما باید همه با هم متحد و در خط امام حرکت کنیم. بسیج و سپاه را یاری دهیم که سعادت همه ما در همین خلاصه میشود و باز هم تاکید میکنم که دست از روحانیت برندارید.

در آخر چند کلمهای با خانواده خود دارم، پدر و مادر عزیزم! میدانم که نتوانستم ذرهای از زحمات طاقتفرسای شما را جبران کنم ولی با این حال از صمیم قلب از شما میخواهم که مرا حلال کنید و مرا ببخشید و تو ای خواهر عزیزم مانند زینب صبور و بردبار باش که خدا با صابرین است و شما ای برادرانم از شما میخواهم که راه مرا نه تنها راه من بلکه راه تمامی شهدا را ادامه دهید تا اسلام زنده بماند و ان شاء الله خدا صبری بزرگ به شما عطا فرماید که چنین هم هست. از همه کسانی که با من آشنا بودند میخواهم که مرا حلال کنند.

بار دیگر از جوانها تقاضا میکنم که به جبههها هجوم برند تا  ان شاء الله ریشه ظلم و فساد را با کمک همدیگر از روی زمین برکنید و در آخر از خدا میخواهم که رزمندگان را یاری کند و این را میدانم که خدا همیشه پشتیبان ماست. و کسانی که میخواهند به این انقلاب و این کشور عزیز اسلامی آسیبی وارد کنند اگر قابل هدایت هستند هدایت و اگر نیستند خدا نیست و نابودشان کند. ان شاء الله همگی ما را عاقبت به خیر کند. در آخر دعای همیشگی را فراموش نکنید.

جسد مرا در گلزار شهدای راوند دفن کنید.

مورخ 1363/2/15 سه شنبه برابر با پنجم ماه مبارک رمضان.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار. مرگ بر آمریکا، تنها راه سعادت؛ ایمان، جهاد، شهادت

شهید علیرضا فرازنده


نام و نام خانوادگی: علیرضا فرازنده

نام پدر: حسن

تحصیلات: دوم راهنمایی

تاریخ ولادت: 1348/02/10

تاریخ شهادت: 1364/06/18

محل شهادت: اشنویه، عملیات قادر

محل دفن: گلزار شهدای راوند


گزیدهای از زندگینامه شهید علیرضا فرازنده

علیرضا از همان دوران کودکی به مسجد میرفت و در نماز جماعت شرکت میکرد، اخلاقی بسیار عالی داشت و همیشه خانواده را به راه برادر بزرگش یعنی محمد هدایت میکرد و به خواهران همیشه توصیه میکرد حجاب خود را حفظ کنند. او ویژه به دوستان خود سفارش میکرد تا نمازجماعت را ترک نکنند و پایگاه بسیج را خلوت نگذارند و در دعاها شرکت کنند.

از وقتی به جبهه رفته بود هر وقت به مرخصی میآمد همه هواسش در جبهه بود، اگر مرخصی 30 روزه داشت تنها 5 تا 7 روز میماند و سریع به جبهه باز میگشت، در مواقعی هم که در مرخصی بود برای نگهبانی شب به پایگاه شهید قدوسی میرفت. علیرضا اهل مطالعه بود و کتابهایی از قبیل: بسیجی تا بسیجی، آقا امام زمان(عج) مطالعه میکرد.

او در مواجهه با عناصر ضد انقلاب قاطعانه برخورد میکرد، در دفتر خاطرات خود نوشته بود که تا دو روز دیگر به شهادت میرسم. گاهی لباس سپاهی برادر شهیدش را بر تن میکرد و میگفت: مبادا من از دنیا بروم و در جبهه شرکت نکنم. در آن هنگام که به جبهه میرفت او را از خط مقدم جبهه نهی کرده بودند؛ چون برادرش شهید شده بود، دیگر از او خواستند تا در پشت جبهه در قسمت آشپزخانه خدمت کند اما او نپذیرفت؛ زیرا مشتاق شهادت بود.

علیرضا در روز آخری که میخواست به جبهه برود به مادر خود گفت: من دیگر بر نمیگردم و به زودی شهید خواهم شد. او عکسی یادگاری در کنار سر بریده سیدالشهدا در اهواز لشکر نجف گرفته بود، وقتی به او میگفتند این عکس را کجا انداختهای؟ میگفت: من هم مانند سیدالشهدا میخواهم با سر بریده به ملاقاتش بروم.

نحوی شهادت: شهید مفقودالجسد میباشد؛ چنانچه همرزمان شهید که در کنار ایشان بودهاند تعریف میکنند: علیرضا در هنگامی که عملیات شروع میشود همچون شیر به جلو میرود و در حالی که اسلحه کلاش در دست دارد به جلو میشتابد و در کنار یک نخل خرما سنگر گرفته و یک تیر به شانه راستش اصابت میکند باز شتابان از سنگر بیرون میرود در حالی که تیری به بدنش و یک تیر دیگر به شانه چپش اصابت میکند در همین حال به جلو میرود و تیر دیگری به پیشانی او میخورد و به لقاء الله میپیوندد.

خاطرهای از شهید علیرضا فرازنده:

روزی با گروه بسیجیان از طرف پایگاه شهید قدوسی به جمکران عزیمت میکنند، در آنجا در حال نمازجماعت بودند که ناگهان علیرضا در کنار دوستان به زمین میافتد، دوستش نقل میکند؛ وقتی علیرضا بر زمین افتاد گویا شوکی بر او وارد شده بود و او را تا دقایقی راحت میگذارند بعد از چند لحظه در عالم رویا شروع به گریستن میکند، دوستان شروع به هوش آوردن او میکنند که علیرضا میگوید: «راحتم بگذارید و اجازه دهید با آقایم امام زمان(عج) ملاقات کنم»، در ادامه مادر شهید از زبان خود شهید تعریف میکند: هنگامی که به خواب رفتم، آقای بلند قامتی با شال سبز و جمالی نورانی در میان بیابان دیدم، نزدیکش رفتم به من فرمود: «ای جوان! جلو بیا ببینم برای چه گریه میکنی!» گفتم: آقا مدتی است میخواهم به جبهه بروم اما لیاقت و سعادت ندارم، به من میگویند یکی از برادرانت مفقودالاثر است تو دیگر نمیخواهد به جبهه بروی! و دیگر اینکه میخواهم خبر و اطلاعی از برادر بزرگم که مفقود است به من بدهید. آقا امام زمان(عج) میفرمایند: «تا هفت ماه دیگر خبر بسیار خوبی به مادر و پدرت خواهد رسید» و فنجان آبی به دست شهید میدهند و میفرمایند: «بنوش! خسته هستی» هنگامی که شهید آب را مینوشد، بعد آقا با دست به راهی اشاره میکنند و میفرمایند: «این راه را بگیر و برو» علیرضا میبیند در میان بیابان خطی باز شد که در کنار آن جوی آبی است، شهید میگوید هنگامی که راه را طی کردم به زیارتگاهی رسیدم، جلو رفتم و به پابوس زیارت رسیدم، هنگامی که زیارت کردم از خواب بیدار شدم. مادر شهید تعریف میکند: بعد از هفت ماه که آقا فرموده بودند خبر خوبی به مادر و پدرت خواهد رسید، علیرضا به درجه رفیع شهادت نائل میگردد. 

متن وصیتنامه برادر رزمنده علیرضا فرازنده

((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا..)) (نساء: 136) اى کسانى که ایمان آورده‏اید، ایمان بیاورید.

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)

کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مرده نپندارید بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.

با سلام و درود فراوان بر منجی عالم بشریت امید مستضعفان جهان مهدی موعود امام زمان(عج) و با سلام بر نائب بر حقش حضرت امام خمینی کبیر و با سلام بر شهدای راه حق و آزادی آنهایی که دست از زندگی و جان کشیدند و در راه اهداف الهی شهید شدند و با سلام بر رزمندگان جمهوری اسلامی ایران و رزمندگانی که در عالم هستی بر علیه تمامی کفر می جنگند. و با سلام بر خانواده شهدا، مفقودین و اسراء؛ آنهایی که سرمایه خود را فرستادند و دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کردند و با سلام بر شهیدان زنده، مجروحین انقلاب اسلامی ایران.

آنچه که من میدانم شما ملت ایران کاری کردید که دیگر هیچ ابرقدرتی جرات آن را ندارد که به مستضعفان ظلم کند؛ زیرا شماها با دست خالی و با کلمه «لا اله الا الله» ثابت کردید که همیشه و در همه جا و هر زمان و هر مکان حق بر باطل پیروز است، پس ما کسی نیستیم که بخواهیم چیزی بنویسیم فقط چند مسئلهای است جزئی و در عین حال اگر به آنها عمل نشود و یا خدای ناکرده آگاهانه و یا ناآگاهانه به مسائل دست بزنیم خواسته یا نخواسته ضربه بزرگی به این انقلاب اسلامی زدهایم.

اولین مسئله برای خود ما بسیجیها، سپاهیها خدای ناکرده بگویید بسیج این محل بسیج این شهر یا بسیج این کشور، بسیجیها بسیجیهای دنیا هستند کسانی هستند که میخواهند در آینده نزدیک قدس و کربلا را آزاد کنند و پوزه تمام ابرقدرتها را به خاک بمالند که ان شاء الله و به یاری امام زمان(عج) این کار را خواهند کرد، مسئله دوم ای مردم و ای همشهریان و ای دوستان عزیز و اگر از من بسیجی یا سپاهی یا روحانی چیزی دیدید که خلاف اسلام است این را نگویید که سپاه یا بسیج یا روحانیون فلان خلاف را میکنند، به طور قطع اگر از شخصی یا گروهی یا ... اشتباهی دیدید آن اشتباه را به مکتب آن شخص نرسانید، امکان دارد خدای ناکرده با یک حرف بیهودهای که میزنید روز قیامت نتوانید جوابگو باشید.

دوستان عزیز! مسئله دیگری که از شما میخواهم  نمازجمعه و مساجد را ترک نکنید؛ زیرا که مسجد سنگر است و دشمن هم میخواهد مساجد ما خلوت بشود و بعد ضربه بزند. اگر یک لحظه از روحانیون که در خط الله هستند جدا شوید چنان ضربه میخوریم که تا ابد نتوانیم جبران بکنیم.

ای مردم! جلوی نفاق و دو دستگی را بگیرید و نگذارید که افراد فرصتطلب بیایند سرکارها. به تمام مسائل و چیزها با چشم نگاه کنید. مسئله بعدی در رابطه با شما پدران و مادران و با شما مردان و زنان است که مبادا جلوی فرزندانتان را بگیرید که به جبهه نیایند. زمان، زمان امتحان است. مواظب باشید؛ فرزندان خود را تشویق کنید تا به جبهه بیایند؛ زیرا جبهه دانشگاه ما انسانهاست و مدرک آن شهادت است. خداوندا! ما که در این دانشگاه آمدهایم، سربلندمان گردان. به نام روحبخش جانها، قادر یکتا، پروردگار توانایی که از اوییم که به سوی او باز خواهیم گشت و چه نیکوست و با صفاست که این رجعت در مسیر او باشد.

والسلام/ به امید خدای یکتا

آمین یا رب العالمین

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار