شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)
شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)

شهید منصور کحال


نام و نام خانوادگی: منصور کحال

نام پدر: عباسعلی

تاریخ ولادت: 1345/03/01

تاریخ شهادت: 1364/2/18

محل شهادت: مجنون، عملیات بدر

محل دفن: طاهرآباد

 

گزیدهای از زندگینامه شهید منصور کحال

منصور در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود، از همان دوران کودکی به قرآن علاقمند بود؛ با وجود سن کم در کلاسهای قرآن شرکت میکرد. بعد از آنکه به مدرسه رفت در کنار درس در امور مذهبی مثل نمازجماعت و جمعه و دعاها و جلسات قرآن و مراسم عزاداری سالار شهیدان و راهپیماییها شرکت فعال داشت. او در کنار درس و مدرسه کارهای مزرعه را نیز انجام میداد و کمک حال پدر خود بود. علاوه بر این برای کمک به مستمندان و ضعفا بسیار تلاش میکرد.

منصور از اعضای فعال پایگاه بسیج بود و عشق و علاقه زیادی به بسیج داشت تا اینکه به خاطر همین عشق و علاقه عازم جبهه شد و هر وقت به مرخصی میآمد دیگر دوستانش را تشویق به جبهه رفتن میکرد. همیشه آرزو داشت که در راه خدا به فیض شهادت نائل آید تا اینکه سرانجام در سال 1364 به آرزوی دیرینه خود رسید.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

خاطرهای از شهید منصور کحال

در یکی از روزهای سرد زمستان ساعت 12 شب به مرخصی آمد، برای اینکه خانواده خود را از خواب بیدار نکند در آن هوای سرد در انبار گندم خوابید و سرما را به جان خرید تا مبادا پدر و مادرش از خواب بیدار شوند. صبح وقتی برای نماز بیدار شدم دیدم او نیز کنار حوض نشسته و وضو میگیرد خوشحال شدم و از او پرسیدم: منصور! تو کی آمدی؟ گفت: دیشب دیر وقت آمدم و برای اینکه شما را بیدار نکنم در انباری خوابیدم. آری! او آنقدر مهربان و دلسوز بود که قابل وصف نیست.

 

متن وصیتنامه برادر رزمنده منصور کحال

بسم رب الشهداء والصدیقین

((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلیلٌ)) (توبه:38)

ای کسانیکه ایمان آوردهاید به چه جهت است که چون به شما امر میشود که بیدرنگ خارج شوید برای جهاد در راه دین خدا به خاک و زمین دلبستهاید! آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شدهاید. متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است.

مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست

به امید سر کویش پر و بالی بزنم

 

حمد و ستایش بیمنتها خداوند را که به من گناهکار و روسیاه فرصت داد تا به خود بازگردم و بعد از عمری بیخبری او را بشناسم. من لیاقت این همه لطف و کرم را ندارم و نمیدانم چطور از لسان ناقصم این همه نعمت را گویا باشم و در اینجا که آمدهام وقتی با این جوانان پاک صادق که عشق به خدا در تمام وجودشان رسوخ کرده برخورد میکنم احساس ضعف و زبونی میکنم و به آنهائیکه هنوز نق میزنند میگویم ای کوردلان چند روزی به اینجا بیایید و مشاهده کنید؛ چه کسانی هستند که عشق میورزند و جان میبازند تا حکومت الله بر این سرزمین و دیگر نقاط جهان پیاده شود و کمی بیدار شوید و در اینجا من به این نتیجه میرسم که نتوانستم در طول عمرم برای اسلام کاری بکنم. شاید شهادت من اثری داشته باشد.

خدایا تو میدانی که من با آگاهی تمام در این راه پا گذاشتم و امیدوارم که تو مرا ببخشی و مرا به نزد خودت بپذیری، هرچند که میدانم لیاقت این را ندارم ولی امیدم بر توست.

سخنی دارم با دوستان و همکاران بسیجیام: امیدوارم که شما مرا ببخشید، شما ای عزیزان! تا توان و جان در بدن دارید دست از اسلام و امام نکشیده و ولایت فقیه را سرلوحه خود قرار دهید...

از دوستانی که در منطقه با من کار میکردند و بقیه که این وصیتنامه را میخوانند التماس دعا دارم و در دعاهایی که میخوانید مرا از یاد نبرید.

از خانوادهام میخواهم که وقتی من شهید شدم برای من گریه نکنید که مبادا دشمنان اسلام را شاد کنید؛ چون که فوز عظیمی نصیب من شده که هیچکس بجز آنهایی که شهید شدند نمیتوانند تصور کنند که چیست و من به تمام آرزوهایم که نزدیکی با اوست رسیدهام. نمازجمعه، نمازجمعه، نمازجمعه را هر چه عظیمتر برپا دارید که خدا میداند چقدر مهم است.

و اینک پدرم! امیدوارم که مرا ببخشی و میدانم که در این مدت فرزند خوبی برای تو نبودم و تو پدر خوبی برای من بودی. مادر گرامی من! تو هم امیدوارم که شیرت را حلالم کنی و از بدیهایی من درگذری. مادرم، تو هم در شهادت من همچون زینب که در شهادت 72 تن استقامت کرد تو هم استقامت کنی و صبر داشته باش.

خواهرم! تو هم امیدوارم که مرا ببخشی؛ چون من برادر خوبی برای تو نبودم. خواهرم حجابت را حفظ کن که حجاب تو مشت محکمی است به دهان منافقان کوردل.

برادرم! امیدوارم که مرا حلال کنی و اگر بدی از من دیدهای مرا ببخشی. برادرم! نگذار اسلحهام به زمین افتد که آن روز جشن ابرقدرتهاست.

و اینک پیامی به مردم دارم که از رفتن فرزندان خود به جبههها جلوگیری نکنند، بلکه آنها را تشویق کنند. برادرم تو از طرف من از همه دوستان حلالیت بطلب و بگو که برادرم دوست خوب برای شما نبود. و به دوستانم بگو که راه من و دیگر شهیدان را ادامه دهند و گوش به فرمان امام باشند و اگر سرپیچی از فرمان امام بکنند آن روز جشن ابرقدرتها و عزای اسلام است.

و مادرم باز هم به تو توصیه میکنم که همچون مادر وهب باش که وقتی سر فرزندش را آوردند سر را گرفت و پرت کرد طرف جبهه و گفت: سری که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم. و من از شما میخواهم که سنگرهای مسجد را حفظ کنید.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار// از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای

والسلام

شهید محسن شیخی


نام و نام خانوادگی: محسن شیخی

تاریخ ولادت: 1345/1/1

تاریخ شهادت: 1363/12/22

منطقه شهادت: هور الهویزه، عملیات بدر

محل دفن: گلزار شهدای راوند

وصیتنامه برادر شهید محسن شیخی

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود بر ولی عصر (عج) ارباب تمام رزمندگان و امید تمام رنجیدههای جهان و مستضعفان و با درود بر رهبر کبیر انقلاب، این اسطوره مقاومت و شهامت و این قلب تپنده امت حزب الله و قلب تمامی ضعیفان جهان و نائب بر حق صاحب الزمان و با درود بر تمامی رهروان راه حسین بن علی از بدر تا فجر جمهوری اسلامی و تا انتها و با سلام بر شهیدان صدر اسلام از شهدای کربلای حسین تا کربلای خونین خمینی و با درود و سلام بر امت حزب الله و همیشه در صحنه که با ایثار جان و مال خود از کشور خود جمهوری اسلامی که با خون شهدا به دست ما رسیده حفاظت میکنند.

من چند کلمه به عنوان وصیتنامه اگر این لیاقت را داشته باشم که به شهادت برسم مینویسم؛ اولا من کوچکتر از آن هستم که بخواهم به این امت حزب الله پیام بدهم اما چند کلمه به عنوان تذکر و پیشنهاد میدهم؛ همه باید رهرو راه حسین و فرزند برومندش این پیر خستگی ناپذیر باشیم؛ این بزرگوار به گردن ما حق بزرگی دارد که باید حق او را ادا کنیم تا در آخرت مسئول و گرفتار نباشیم و خدایی نکرده مدیون این رهبر و خون شهیدان نباشیم و تنها سخنی که با شما دارم این است که دست از این رهبر بر ندارید و همیشه برای طول عمرش دعا کنید و دعا کنید که از سر تقصیر همه ماها درگذرد.

سخنی که با پدر و مادرم دارم این است که هر چه زحمت برای من کشیدهاند حلال کنند که اگر در آخرت خدا به ما اذن شفاعت داد شماها را هم شفاعت کنیم، و من این را میخواستم بگویم که من در ماه رمضان 22 عدد از روزههایم را خوردم که آن هم در جبهه بود و شما برایم پول بدهید بگیرند.

 یک نصیحت برای همسالانم و رفیقانم دارم این است که به سوی جبهه حرکت کنید که اینجا دانشگاه الهی میباشد و هر وقت اراده کردند که به جبهه بیایند مواظب باشند روی هوای نفس و به حرف شیطان گوش ندهند و هر وقت خواستید کار خیری بکنید یاد خدا را در نظر داشته باشید و دست از گناه و فساد بردارید که این گناهان انسان را به پرتگاه جهنم سوق میدهد حرفی در آن نیست، و هر وقت خواستند گناهی مرتکب شوند جایی بروند که ملک خدا نباشد-  هرچند خودمان گناهکاریم که ان شاء الله خدا از سر تقصیرات همه ما در گذرد.

من این مهربانی و محبت و لطف و صفای خدا را که میبینم گمان نکنم ما را به خاطر گناهانمان عذاب دهد. ان شاء الله که میبخشد. امید دارم بر رحمانیت خداوند متعال. و یک خواهش از خداوند متعال دارم که مرگ ما را با شهادت قرار بدهد که دیگر در برابر شهدا خجل نباشیم، دیگر سخنی ندارم.

همیشه اسلام را دعا کنید و رزمندگان را از زیاد نبرید. به امید پیروزی رزمندگان و فتح کربلا و فتح قدس عزیز از دست این صهیونیستهای از خدا بیخبر، از همه خواهش میکنم که هر بدی از من دیدهاند مرا حلال کنند.

شهید رضا شمس راوندی


نام و نام خانوادگی: رضا شمسیزاده

نام پدر: حسن

تاریخ ولادت: 1350/01/02

تاریخ شهادت: 1363/12/22

محل شهادت: شلمچه، مجنون

 محل دفن: گلزار شهدای راوند

متن وصیتنامه برادر رزمنده شهید رضا شمس راوندی

بسم الله الرحمن الرحیم

((وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ)) (بقره:154)

ترجمه: «و کسانى را که در راه خدا کشته مى‏شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده‏اند ولى شما نمى‏دانید.»

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و یاریگر مسلمانان، درهم کوبنده کاخ ستمکاران و ظالمان، و دشمن تبهکاران و با درود بر مهدی منتظر و نائب بر حق او امام خمینی و با درود بیکران بر روان پاک شهدای این جنگ تحمیلی همسنگران دیروزمان و با امید آزاد شدن کربلای حسینی به فرماندهی امام خمینی وصیت خود را آغاز میکنم؛

پدر و مادر عزیز و بزرگوارم! در این لحظات که قلم بر دست گرفتهام چند تذکر را لازم میبینم که یادآوری کنم؛ اول اینکه از شما به خاطر زحماتی که برای بزرگ کردن من متحمل شدهاید قدردانی میکنم و از شما میخواهم حقی را که بر گردنم دارید حلال بنمائید. من امانتی بودم از طرف خدا در دست شما و شما باید خوشحال باشید که امانت را به خوبی به صاحبش برگردانیدید. از شما میخواهم که در از دست دادن من که نه از دست دادن است بلکه یافتن واقعی اینگونه است هیچ ناراحتی در خود راه ندهید و با صبر خود به دشمنان اسلام بفهمانید که ما جانمان و فرزندانمان و همه چیزمان را میدهیم ولی حیثیت و دین خود را هرگز نخواهیم داد. شما باید شهادت فرزند خود را تاج افتخاری بر سر خود بدانید و به جای گریه بیش از حد شکر خدا را به جای آورید که توانستید به پای درخت انقلاب که زمینه ساز انقلاب مهدی(عج) است خونی ریخته باشید که با این خونها در صدور این انقلاب به سرتاسر گینی کمک شده باشد. از شما عاجزانه میخواهم که دست از ولایت فقیه که در راس آن یگانه مردی از سلاله پاک ائمه معصومین میباشد برندارید و همیشه برای سلامتی و طول عمرش دعا بفرمائید از شما برادرانم میخواهم که سلاح بر زمین افتاده من را برگیرید و در سنگر اسلام دفاع کنید و از اسلامی که خون برادرانتان در راه اعطای آن بر زمین ریخته است دفاع نمائید.

اما سخنی با شما خواهران بزرگوارم دارم از شما میخواهم که پیام خونم را به جامعه اسلامی برسانید و با حفظ حجاب خود از خونم پاسداری بنمائید.

و اما سخنی با شما امت حزب الله و شهیدپرور دارم شما در قبال خون شهدای ما مسئولید و باید وظیفه خود که حضور در صحنه و حمایت از ولایت فقیه میباشد به نحو احسن به انجام رسانید.

خداوندا از تو میخواهم که مرگم را کشته شدن در راه خودت قرار بدهی با دوستانت زیر پرچم رسولت.

خب ای پدر و مادر مهربانم، خواهر و برادر و امت شهید پرور! سخنم را دیگر به پایان میرسانم. ولی یک خواهشی از شما دارم؛ ای پدر بزرگوارم من مقداری پول در بانک دارم که با زحمتهای فراوان آن را به دست آوردهام ولی ملت احتیاج به کمک برای بازسازی مناطق جنگی دارد و تقاضامندم آن مقدار پول را به حساب 100 امام بریزید شاید خدا از تقصیرات ما بگذرد. به امید پیروزی کفر ستیزان اسلام و به امید باز شدن راه مسدود شده کربلای معلا به دست خمینی روح الله، سربازان جند الله و یاوران روح الله وصیتم را به پایان میبرم.

جنازه مرا در گلزار شهدای راوند در کنار قبر شهید احسان دهقانی به خاک بسپارید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

شهید احسان دهقانی


نام و نام خانوادگی: احسان دهقانی

نام پدر: علی

تحصیلات: پنجم ابتدایی

تاریخ تولد: 10/5/1349

تاریخ شهادت: 19/4/1363

منطقه شهادت: پاسگاه زید

 

وصیتنامه بسیجی شهید احسان دهقانی

((یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیِهمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ)) (سوره مائده آیه 16)

«هدایت میکند خدا هر کس را که دنبال رضایت و خشنودی او باشد به راههای سالم. و خارج میکند او را از تاریکی و به عالم خود داخل گرداند به راه راست رهبری کند.»

سلام بر انبیاء، سلام بر اوصیاء، سلام بر اشرف النبیین و سلام بر نائب بر حق مهدی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار.

بنابر وظیفهای که بر دوشم هست وصیتنامهای را مینویسم. ای امت حزب الله، ای جوانان متحد؛ اگر درست فکر کنیم و درست بیاندیشیم میفهمیم که مسئولیت زیادی در قبال خون شهداء اسلام و قرآن بر دوشمان است پس باید همگی حرکت کنیم. شما ای دانشآموز در سنگر مدرسه و شما ای گارگر در سنگر کارخانه، همگی در کارهای خودتان بیشتر سعی کنید خودتان را با فرهنگ اسلامی آشنا کنید و همیشه باید یاور امام باشید و به امت حزب الله سفارش میکنم که جوانهایشان را تشویق کنند تا به جبهه بیایند و در نمازجمعه و نماز جماعت شرکت کنید که دشمن از این وحدت شما میترسد.

و اما ای پدر و مادر مهربانم که زحمت زیادی برای من کشیدید از شماها میخواهم که مرا حلال کنید، و  خواهرم همیشه حجابت را حفظ کن که سیاهی چادر تو تیری است بر قلب دشمن اسلام و همیشه سعی کنید فرزندان خوبی تربیت کنید تا در آینده امید اسلام باشند.

و اما برادرانم همیشه پشتوانه اسلام باشید و راه شهیدان را ادامه دهید و هر کس بر علیه اسلام حرفی زند قاطعانه در برابرش بایستید و تا توان دارید به گفته اماممان با یک دست سلاح و با یکدست دیگر قرآن را برگیرید و با دشمنان اسلام نبرد کنید و در آخر از مردم خوب راوند میخواهم که همیشه وحدت خودشان را حفظ کنند و اگر از من خطائی دیدید ببخشید و دعا به امام را فراموش نکنید.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

شهید صمد یزدانی یزدلی


نام و نام خانوادگی: صمد یزدانی یزدلی

نام پدر: اکبر آقا

محل تولد: یزدل

محل زندگی: راوند

میزان تحصیلات: سال دهم/ دوره متوسطه

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ ولادت: 1/1/1347

تاریخ شهادت: 11/12/1362

محل شهادت: طلائیه، منطقه عملیاتی خیبر


گوشهای از زندگی شهید صمد یزدانی:

شهید صمد یزدانی یزدلی در اوّل فروردین 1347 در خانواده‌ای مستضعف به دنیا آمد. چهار ساله بود که خانواده‌اش به علت وجود مشکلاتی، به راوند کاشان کوچ کردند. او تحصیلات ابتدایی‌اش را در دبستان شهید عراقی و دورهی راهنمایی را در مدرسه‌ی قطب‌راوندی به پایان رساند.

صمد در دوران جنگ، با وجود سن و سال کم، ایمان قوی‌ و عشق و علاقه‌ی زیادی برای حضور در جبهه‌ها داشت. این اشتیاق موجب شد تا در 13 سالگی برای اعزام به جبهه، به پایگاه بسیج شهید قدوسی راوند مراجعه کند، اما به علت کمی سن، او را نپذیرفتند. صمد بالاخره با دست بردن در شناسنامه‌اش موفق شد برگه‌ی اعزام به کردستان را بگیرد.

او پس از مدتی، به گردان امام محمّدباقر(ع) از لشکر امام حسین(ع) پیوست. صمد پس از حدود دو سال حضور در جبهه‌های غرب و جنوب، در تاریخ 11/12/1362 و در حالی که تنها 15 سال داشت در منطقه‌ی طلائیه و در عملیّات خیبر به فیض عظیم شهادت نائل شد. پیکر این نوجوان بسیجی، پس از گذشت 13 سال در تاریخ 26/11/1375 به وطن بازگشت.

 

خاطرهای از محمّد یزدانی برادر شهید:

شهید صمد یزدانی بسیار مهربان بود و همواره با این فضیلت اخلاقی که در وجودش بود خدمت به پدر و مادر و دیگران را افتخار میدانست. وقتی که پایان تحصیلات دوره‌ی راهنمایی فرا میرسید به یاری پدر و مادر میشتافت و به آنها کمک میکرد. از خدمت به دیگران و کشورش غافل نبود. با وجود سن کماش، دارای دوراندیشی بالایی بود؛ گاهی اوقات با مطرح کردن موضوع جنگ و بسیج، سبب بحثهایی در خانواده می‌شد که با مخالفت پدر روبرو می‌گردید. پدر، ایشان را نصیحت می‌کرد که اگر می‌خواهی به کشورت خدمت کنی با درس خواندن هم می‌شود به جامعه خدمت کرد پس درس را بخوان تا در آینده بتوانی خدمتگزار مردم شوی. اما او آرام و قرار نداشت و هر روز عشق و علاقهاش به حضور در جبهه بیشتر می‌شد. چند بار مخفیانه به پایگاه بسیج راوند مراجعه کرد ولی هر دفعه برای او بهانه آورده و او را نپذیرفته بودند. محل سکونت ایشان در راوند بود و بعضی اوقات نیز برای دید و بازدید اقوام و دوستان به یزدل، زادگاهش می‌آمد. از قضا یک روز در تشییع جنازه‌ی یکی از شهدا در یزدل، با دیدن صحنه‌ی مراسم، منقلب شده بود و سراسیمه به منزل آمده و دوباره بحث حضور در جبهه را مطرح کرده بود. این دفعه با سخنانش مشخص بود که عزم خود را جزم کرده تا در جبهه حضور پیدا کند. همه از حرفهای او تعجب کرده بودیم وقتی که می‌گفت: «چطور می‌توانم بنشینم و ببینم افرادی که دارای زن و فرزند هستند به جبهه می‌روند و در راه دفاع از میهن و ناموس خود کشته می‌شوند. میهن و ناموس دیگران، میهن و ناموس من است، فرقی ندارد باید به جبهه بروم».

این بار قاطعانه تصمیم خود را گرفته بود و کسی نتوانست او را از تصمیمش منصرف کند و بالاخره رضایت پدر و مادر را گرفت و با وجود اینکه یک ماه از بازگشایی مدارس می‌گذشت درس و مدرسه را رها کرد و به سنگر جهاد و شهادت پانهاد و در نهایت به آرزوی خود رسید و شربت شهادت را نوشید.


وصیتنامه شهید صمد یزدانی یزدلی

بسم الله الرحمن الرحیم

((إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ))

(س بقره: آیه 218)

آنانکه به دین اسلام گرویدند و از وطن خود مهاجرت کرده در راه خدا جهاد کردند آنان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خدا بر آنها بخشاینده و مهربان است.

با نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و در هم کوبنده ستمگران و یاری دهنده مستضعفان و سلام بر امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام امت و با سلام بر تمامی شهداء.

از آنجا که هر انسانی وظیفه دارد وصیتنامهای بنویسد من نیز طبق وظیفه چند تذکر میدهم:

از آن وقتی که نور ایمان در وجودم شعله کشید و تاریکی وجود و قلبم را روشن نمود بدرگاه خداوند بزرگ شکر نعمت نموده و او را سپاس و ستایش کردم که چنین لیاقتی را به این بنده حقیر نمود تا در راه او گام بردارم و حداقل گناهانی از روی دوشم برداشته شود.

اکنون که به جبهه میروم نه برای ریا میروم و نه برای انتقام، بلکه میروم تا در روبروی کافران و منافقان کوردل بایستم و با ریختن خون و جان ناقابلم خدمتی به اسلام و قرآن کرده باشم.

هر گلولهای که از سلاحم خارج میشود و به قلب دشمن مینشیند فقط برای رضای خداوند بزرگ و مهربان است. امام عزیز: باید بدانی تا جوانان سلحشور و جانثار وجود دارند تو را تنها نخواهند گذاشت و جانشان را فدای اسلام خواهند کرد و هر لحظه آمادهاند که از تو فرمان بگیرند و کفار و منافقین را از بین ببرند.

اکنون که خود و روحم را در معصیت و گناه میدانم شرمنده میشوم و به درگاه خدا پناه میبرم و از او کمک میخواهم هرچند من قابلیت این را ندارم که سفارش به شما امت شهید پرور بکنم اما به حکم وظیفه چند تذکری میدهم باشد که مرا ببخشید.

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با این دل خونین به عزیزان چه نویسم

 

امت قهرمان و شهید پرور ایران هوشیار باشید و پیرو ولایت فقیه باشید و از خط ولایت فقیه جدا نگردیده جبههها را تنها نگذارید و جبههها را پر کنید و بدانید وقتی سلاح از دستم میافتد باید برادر دیگری سلاحم را بردارد و از حق دفاع کند. اگر مستقیماً نمیتوانید به جبههها بروید پشت جبههها را مستحکم کنید.

دوستان و آشنایان تقوا پیشه کنید؛ زیرا حضرت علی(ع) مسلمانان را به صبر و تقوا و نظم در زندگی سفارش میکند.

در دعاهای کمیل، توسل و غیره شرکت کنید که رزمندگان اسلام به دعاهای خالصانه شما نیاز دارند.

در نمازجماعت و نمازجمعهها شرکت کنید و مشت محکمی بر دهان آمریکا و مزدورانش بزنید.

محصلین عزیز!

در سنگر کلاس، درس بخوانید که آینده اسلام به شما احتیاج دارد و در به وجود آوردن یک فرهنگ اصیل اسلامی کوشش کنید.

همکلاسیان و معلمان عزیز!

اگر در طول درس و مطالعه از من بدی یا ناراحتی دیدهاید ان شاء الله برای رضای خدا حلال کنید. از خداوند توفیق همه شما برادران خدمتگزار به اسلام را خواهانم.

و اما تذکراتی چند به خانواده عزیزم؛

اگر در طول زندگیام خطایی نمودهام مرا ببخشید، تنها وصیت من به شما این است که امام را دعا کنید و پیرو ولایت فقیه باشید. از خواهرم میخواهم که ادامه دهنده راه من باشد. برادران کوچکترم با درس خواندن و برادر بزرگترم با درس دادن خدمتگزار به این جمهوری اسلامی باشید.

مادر عزیز! میدانم که در طول زندگی زحمات زیادی را تحمل کردهای و میدانم که حق فرزندی را به تو ادا نکردهام ان شاء الله که مرا حلال کنی.

پدرم، مادرم، برادران و خواهرم! در مرگم گریه و زاری نکنید؛ زیرا دشمنان اسلام به گریه شما میخندند، شما بخندید تا دشمنان گریه کنند.

از تمام دوستان و آشنایان طلب حلالیت میکنم.

در آخر مرا در گلزار شهدای یزدل به خاک بسپارید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 

از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای

 

«آمین یا رب العالمین»

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

صمد یزدانی یزدلی

28/11/1362

 

شهید صمد یزدانی در تاریخ 11/12/1362 به شهادت رسید و پیکر پاکش بعد از 13 سال فراغ به میهن بازگشت. روحش شاد و یادش گرامی باد.