شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)
شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)

شهید علی اصغر فتاح


شهید بزرگوار علی اصغر فتاح

نام پدر: عباس

تحصیلات:

تاریخ ولادت: 1/1/1346

تاریخ شهادت: 29/12/1362

محل شهادت: جزیره مجنون

محل دفن: گلزار شهدای راوند


گوشهای از زندگینامه شهید علی اصغر فتاح راوندی

برادر عزیز شهید علی اصغر فتاح راوندی در سال 1346 در راوند کاشان در خانوادهای متدین و کشاورز در محیطی مملو از معنویت و معرفت پا به عرصه وجود گذارد. دوره دبستان را در مدرسه شهید عراقی و راهنمایی را در مدرسه قطب به پایان رساند و درست در بحبوحه شروع جنگ تحمیلی برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان امام خمینی(ره) کاشان شد. علی اصغر که انسانی معتقد و ولایتی بود با فرمان امام(ره) که حضور در جبهه را واجب کفائی اعلام نموده بود، منتظر امر دیگران نشد و با تمام شور و شعور، عزمش را جزم کرد تا به سپاهیان اسلام ملحق گردد. ایشان در تاریخ 15/7/1361 به همراه جمع زیادی از برادران پس از اتمام دوره آموزش نظامی به جبهههای نبر حق علیه باطل اعزام شد. این نوجوان 15 ساله مدت 6 ماه از خانه و کاشانه خود دور بود و در طول این مدت که در جنوب بود تحول عظیمی در روحیات وی ایجاد شده بود به طوری که در بازگشت از جبهه، صدای سوز راز و نیاز او در نمازهای شب از اطاقش منعکس میشد، عطر عبادت او بیانگر روح الهی و شهادت طلبی او بود. وی بلافاصله با حضور در راوند نسبت به تشکیل پایگاه قدوسی اقدام کرد و نقش فعالی در منطقه ایفا نمود که از همین طریق جمع زیادی از برادران راوند عازم جبهه شدند.

علی اصغر در همین فرصت کوتاه بعد از چند روزی به دبیرستان بازگشت و سال دوم اقتصاد را با نمرات عالی به پایان رسانید. وی در سفری که به بندرعباس رفت به سبب محرومیت روستاها تصمیم گرفت تغییر رشته دهد و در امتحانات تغییر رشته تجربی شرکت کرد و قبول شد تا در آینده بتواند بیشتر به جامعه محروم خدمت نماید؛ اما از آن جایی که روح ملکوتی این نوجوان پاک و سالم، تعلق به عالمی دیگر داشت، مجددا عازم جبهه شد و پس از چندی در عملیات خیبر شرکت کرد و روح تسلیم ناپذیرش در تاریخ 29/12/1362از جزیره مجنون به سمت معبود خود پرواز کرد و در جوار نعیم الهی مقیم گردید.


 

وصیتنامه شهید علی اصغر فتاح راوندی

((وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ)) (بقره:154)

و نگویید آنانکه در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه آنان زنده هستند و لیکن شما احساس درک آن را ندارید.

امروز روزی است که قیام پیامبر اسلام(ص) و حسین(ع) توسط روح خدا خمینی بت شکن تجدید گشته است؛ قیامی که تاریخ را کاملا متوقف ساخت و جهت آن به سوی قابیلیان و یزیدیان و به تبع آن مستکبران بود و چهره کریه سردمداران کفر و نفاق در دو بلوک شرق و غرب را درید و آنچه در باطن خیانتکار آنها بود برملا ساخت و چون این حرکت میرود تا بساط ظلم و ستم و استکبار را در گیتی در هم پیچید و جهانی را از چنگال دیر سیرتان انساننما نجات دهد مسلماً مورد هجوم سیاسی و نظامی و تبلیغی مستکبرین قرار میگیرد.

و من بر حسب وظیفه شرعی که دارم و جنگ بین دو جناح چپ و راست(حق و باطل) درگیر است به ندای هل من ناصر حسینی اماممان لبیک گفتم. اصولا جامعهای که بخواهد حکومت الله در آن حکومت کند با یک شرط امکان دارد یعنی اگر زمینی را در نظر بگیریم برای رشدش آب میخواهد پس برای رشد و نمو انقلاب باید با نثار خون این درخت اسلام را زنده نگاه دارند و من به طور یقین درک کردهام که شهادت تصادفی نیست بلکه لیاقت و سعادتی است بزرگ که نصیب شخص میشود.

اما سخنی چند با پدر و مادر عزیز و برادران و خواهران مهربانم؛

مادر مرا ببخش از اینکه نامهام خون آلود است؛ چون چیزی به جز چوبی و خون جوانان افتاده در روی دشتها و بیابانهای سر به فلک کشیده نبود و ناراحت نباش که من شهید شدم و فقط افتخار کن که چنین جوانی را توانستی در طول عمرت بپروری و در راه خدا و اسلام فدا کنی، و دینی به این انقلاب در حد توانایی خود ادا کرده باشی.

و اما پدر مهربان و بزرگوارم! شما نیز مرا حلال کن که نتوانستم در طول زندگیام در امور کشاورزی شما را یاری نمایم و فقط از شما کمال معذرت را دارم.

و شما ای برادر و خواهرانم! بدانید که من آگاهانه در این راه قدم نهادهام چرا که خون سرخ شهیدان از هابیل تا حسین(ع) و تا شهدای 15 خرداد و 17 شهریور تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران صدا میزنند که چیست شما را؟ برای چه نشستهاید؟ آخر ما مسلمان هستیم؛ در عصری زندگی میکنیم که ظلم و فساد از یک سو سراسر جهان را فرا گرفته و خوشبختانه انقلاب پیشتاز اسلامی ایران هم اکنون مرزها را یکی بعد از دیگری گشوده و به پیش میرود. و از شما میخواهم که راه مرا ادامه دهید و توصیهام به شما ملت شهید پرور راوند هر چند من کوچکتر از آنم که توصیه بکنم ولی تا آنجا که وظیفه فردی من ایجاب میکند باید بگویم که از دو دستگیها و هیئتگراییها برحذر دارید؛ زمان، زمان جنگ است. در اتحاد و همبستگی خود در بجا آوردن عزاداریهای حسینی و دیگر مراسم کوشا باشید.

و شما ای دانشآموزان عزیز و گرامی میدانید که انسان هر لحظه از عمرش کاسته و بر مسئولیتش اضافه میشود پس بر ماست که امروز خود را فدای فردای خود کرده و فردای خود را فدای امروز خود نکنیم اگر میتوانیم از سنگر مدرسه برآئیم با درس خواندن خویش و راه یافتن به دروس بالاتر در جهت خدمت به جمهوری اسلامی بکوشید وگرنه با حضور مستقیم در جبهههای حق علیه باطل همانطور که من نتوانسم از سنگر مدرسه برایم با مسئولیت زیاد، بر آن شدم با حضور خودم در جبهه جان ناقابلم را فدای اسلام نمایم و آخرین توصیه من به شما ورزشکاران همانطور که امام عزیزمان گفت ورزش یک وسیله باید باشد در دست انسان نه هدف، شما نباید تمام امور را کنار گذاشته و به ورزش بپردازید.

از اختلافات و دوروئیها و نفاق بپرهیزید که با این کار نه تنها پیشرفتی در ورزش حاصل نمیشود بلکه اختلافها و دو دستهگریها را هم ایجاد میکند و موجب تنگ نظری حتی بین دو فامیل و همسایه میشود و تنها سخن آخر من خطاب به پدر مهربانم این است که دو سال نماز و روزه برایم بخرید. والسلام

حقیرتان علی اصغر فتاح راوندی

 

شهید جلیل مومنی


شهید بزرگوار جلیل مومنی

نام پدر: غلامعلی

تحصیلات: سال چهارم رشته حسابداری دوره متوسطه

تاریخ تولد: 1/1/1341

تاریخ شهادت: 11/12/1362

محل شهادت: طلائیه، سه راهی شهادت، عملیات خیبر

سالروز بازگشت پیکر شهید به میهن: 25/11/1375

 

وصیتنامه برادر شهید جلیل مومنی راوندی

بسم الله الرحمن الرحیم

((إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ..)) (توبه: 111)

خداوند از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری میکند که بهشت از آنِ ایشان باشد. در راه خدا پیکار میکنند، میکُشند و کشته میشوند.

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)) (آلعمران: 169و170)

مپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. آنان به فضل و رحمتی که از خدا نصیبشان گردیده شادمانند و به آن مومنان که هنوز به آنان نپیوستهاند و بعداً در پی آنها به راه آخرت خواهند آمد مژده دهید که از مردن هیچ نترسید و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورید.

بسمه تعالی

درود خدا و خلق خدا بر محمد رسول خدا و اهل بیت محمد(ص)، درود بر حسین(ع) که درس شهادت و آزادگی را به ما آموخت.

سلام بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی که اسلام را زنده کرد و دین را پاینده کرد. درود فراوان بر شهیدان راه خدا که با نثار خونشان درخت کهنسال اسلام را آبیاری کردند و رشد و نمو دادند.

سلام گرم هر شهید بر ملت بیدار و آگاه و رزمنده ایران که قاطعانه در برابر کفر جهانی ایستاده و هرگونه توطئهای علیه اسلام را خنثی میکنند.

سلام و درود بر چنین پدر و مادرهای که چون ابراهیم فرزندان را بر قربانگاه میفرستند و هدیه به پیشگاه الله میکنند.

سپاس فراوان خدای را که لحظهای مهلت داد و چون باران، نعمت فرستاد و هر لحظه بندگان خود را امتحان کرد و رهبری عالیمقام فرستاد تا از خواب غفلت بیدارمان کرد و اسلام واقعی را به ما شناساند و باعث شد تا در خاموشی جهل و با مرگ سیاه از دنیا نرویم.

من بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس کردم وظیفۀ خود دانستم تا از جان و مال بگذرم و حفاظت انقلاب را بر عهده بگیرم و به عشق اسلام آنقدر در راه اسلام بجنگم تا به شهادت برسم.

خدایا! تو را حمد و سپاس میگویم که به وسیله رهبر عزیزی راه را به من شناساندی که من هم با عجله تمام به سویش شتافتم. خدایا! تو میدانی که این جنگ نه به خاطر انتقامجویی و جاهطلبی و نه به خاطر کشورگشایی و به دست آوردن غنایم سرزمینهای دیگران است؛ چون همه از نظر اسلام محکوم است.

تنها اسلحه به دست گرفتن و در راه خدا جهاد کردن و گسترش دادن قوانین الهی یعنی حق و عدالت و توحید و ریشهکن کردن ظلم و فساد و انحراف میباشد.

به فرمان امامم به جبهه حق علیه باطل میروم و همراه با دیگر برادران با ایمان تا آخرین نفس از اسلام و امام و انقلاب خونین خویش حمایت میکنم. بر شماد باد تا آخرین نفس و آخرین نفر همینطور از انقلاب و امام و اسلام عزیز دفاع دفاع کنید. ... و این انقلاب را که زمینه انقلاب مهدی است به تمام جهان صادر کنید. در راه خدا، اسلام و خط امام حرکت کنید و این آیه شریفه را فراموش نکنید؛ ((...أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم...)) (نساء:59) ««اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و ولی امر او».

وظیفه پاسداران اسلام حفاظت و خون دادن در راه خداست و روحانیت عزیز هم پیامرسان خون شهیدان باشند. هیچگاه ملت از این دو قشر عزیز که روحدهنده به اسلام هستند جدا نشوند.

شما ای روحانیت و پاسداران عزیز که نور چشم شهدا و ملت هستید... به همت این ملت عزیز تا بانگ الله اکبر بر جهان طنین نیافکند از جای ننشینید.

ملت عزیز هیچگاه از روحانیت اصیل جدا نشوند که اینان روح و خون ملتند. زندگی شیرین فقط در زیر سایه اسلام است، وگرنه مرک به از زندگی ننگین است. از روحانیت حمایت کنید و از آنها پیروی کنید که راه آنها راه ائمه اطهار است.

باید به دنبال ولایت فقیه حرکت کنید تا بتوانید معیاری برای تکامل خودتان پیدا کنید. امام خمینی نمونه و سمبل جامعۀ ولایتی است. امام را به عنوان یک جریان ولایتی بشناسید. امام یک جریان است نه یک فرد. یک یک کلام او را سرمشق زندگی قرار دهید.

جوانان عزیز! از قرآن و نهجالبلاغه و توصیههای امام خمینی جدا نشوید. قرآن زیاد بخوانید و همینطور دعا را، مخصوصا دعای کمیل در هر شب جمعه و دعای ندبه صبح جمعه. التماس دعا.

در راه اسلام زیاد فعالیت و فداکاری کنید تا نسلهای آینده بتوانند زیر سایه اسلام بهتر زندگی کنند. خداوند عاقبت همه را ختم به خیر گرداند.


 

وصیت به خانواده

بسم رب الشهید.. إن الله یحب الصابرین

سلام ای مادر و پدر عزیزم

سپاس خدای متعال را که توفیق داد تا در میدان امتحان الهی راه یابم. امیدوارم که در این راه یا به شهادت و یا به پیروزی دست یابم که هر دو پیروزی است برای ما.

از خانواده عزیزم میخواهم که در جشن مسلمین و عزای کفار؛ روز شهادتم هیچ ناراحت نباشند که بازگشت همه به سوی اوست. و سیاه بر تن نکنند و چون کوه استوار و صبور، پاسدار و حافظ انقلاب اسلامی باشند.

[امام سجاد(ع) میفرماید:] «ما مِن قَطرَةٍ أحَبَّ اللّهُ مِن قَطرَةِ دَمٍ فی سَبیلِ اللّهِ» هیچ قطرهای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست.

پدرم! درود خدا و رسول خدا بر تو باد که چون ابراهیم فرزند خود را به قربانگاه فرستادی و هدیه به پیشگاه اسلام نمودی.

امیدوارم در هیچ جا خدا را فراموش نکنی و در تربیت فرزندانت سخت بکوشی که اینان فقط ذخیره دنیا و آخرتند. برادرانم را با علوم اسلام آشنا کن و راه صحیح اسلام را به آنها بیاموز. هیچ ناراحت نباش که یک فرزند ناقابل را از دست دادهای. بدان که من امانتی بیش نبودم در دست تو.

آماده باش تا دیگر امانات را صحیح و سالم هدیه راه خدا کنی. امیدوارم که خداوند این قربانی را از آن تو قبول کند و تو هم مرا حلال کنی. و بدان که در دنیا سعادتمندی.

مادرم! من به وجود تو افتخار میکنم که از سلاله پاک زهرای اطهری؛ چون توانستی بر احساسات مادرانهات پیروز شوی و مرا روانه میدان جنگ کنی تا از اسلام دفاع کنم. مادر! برو خدای بزرگ را شکر کن که هدیهای را که به دستت سپرده بود صحیح و سالم رهبری کردی و پس دادی.

مادر! هرگاه به خانه میآمدم و نگاهم به چشمانت میافتاد خجالت میکشیدم؛ گویا میگفتی تو باز آمدی و لیاقت شهادت را نداشتی. هیچ ناراحت نباش که نیستم و در شهادتم غم و غصه به دل راه نده؛ که شهادت درجه نهایی تکامل است و آماده از دست دادن بقیه هدایایی که خدا به تو سپرده هم باش. و تا زندهای و زندهاند مسائل اسلامی را به آنها بیاموز. خداوند صبر جزیل به شما عنایت کند...

امیدوارم که از زحمات فراوانی که برای تربیتم کشیدهای مرا حلال کنی، هرچند میدانم خوشحالی. ان شاء الله که در بهشت گام به گام زهرای اطهر خواهی بود.

مادر! هر چند تو را توصیه کنم باز کم است و نتوانستهام دین خود را در برابر تو ادا کنم. مادر! از تو میخواهم که از آن موقعی که با هم بودیم خوشحالتر باشی بعد از شهادت من.

برادرانم! اسلام عزیز را فراموش نکنید با اخلاق اسلامی با مردم رفتار کنید و آماده شهادت باشید. در راه اسلام فعالیت زیاد بکنید. کتابهای اسلامی و قرآن و نهجالبلاغه زیاد بخوانید. برای دیگران الگو باشید امیدوارم که پیروز باشید. ان شاء الله.

هرچه بیشتر در تربیت دو برادر معصومم احسان و مهدی بکوشید. و آنان را با اسلام آشنا کنید.

خواهر عزیز! هیچ اندوهی به دل راه نده. همانطور که من حسینوار خونم را تقدیم اسلام کردم تو هم زینبگونه پیام خون شهدا را به گوش جهان برسان. قرآن زیاد بخوان و در راه خدا فعالیت زیاد. و افتخار کن که خواهر شهیدی.

از کلیه خویشان، دوستان و برادران با ایمان میخواهم که مرا حلال کنند و هرچند در توان دارند در راه اسلام بدهند. تا اسلام ان شاء الله به پیروزی کامل برسد. ان شاء الله.

پدرم! چندین نماز و روزه قضایی دارم که در مسافرت بودهام اگر توانستی برایم اجیر بگیر و به برادران پاسدار بگو برای قضایی را میگیرند. و مقداری هم از مالت در راه خدا انفاق کن.

امید است با نثار خون که در مقابل اسلام ناچیز است زمینه انقلاب مهدی را فراهم سازیم.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

وَ الْعَصْرِ(1)

إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ(2)

إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ(3) (سوره عصر)

اول محرم 1401 مصادف با 7 آبان 1360

شهید سیدمحمد هاشمی


بسم رب الشهداء والصدیقین والصالحین

نام و نام خانوادگی: سیدمحمد هاشمی

نام پدر: سید عبدالحسین

میزان تحصیلات: سال اول رشته اقتصاد دوره متوسطه

تاریخ ولادت: 2/1/1347

تاریخ شهادت: 10/12/1362

منطقه عملیات: عملیات خیبر

چکیدهای از زندگی برادر بسیجی سیدمحمد هاشمی

سخن از راه معشوق و شهادت فی سبیل الله است؛ آنکه رفت و سوخت و پیکرش پاره پاره شد و به لقاء دوست شتافت و در راه دفاع از حریم اسلام و قرآن و رسالت جاودانگی و حق، دست و پا فدا نمود؛ شهید هاشمی از نسل شهادت و نسل رسول الله، علی ولی الله و حسین سیدالشهدا و پیشتاز در راه حق و بر صلابت لقاء الله و رسیدن به رضوان الله و تقرب الی الله بود.

سیدمحمد در تاریخ دوم فروردینماه 1347 در راوند کاشان پا به عرصه وجود نهاد در دامان خانوادهای مذهبی پرورش یافت، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شهید عراقی راوند و دوره راهنمایی را در مدرسه قطب راوندی به پایان رساند و برای تحصیل در مقطع متوسطه به دبیرستان امام خمینی کاشان رفت.

سیدمحمد در تمام جلسات مذهبی شرکت میکرد، او همیشه و در همه جا با اعمال و گفتار و رفتار خود به دیگران درس میداد. با تشکیل بسیج مستضعفین یکی از فعالترین و پیشتازان این عرصه بود. مدتی نکشید که با وجود جنگ تحمیلی عراق علیه ایران برای جنگ عازم جبهه شد و در نبرد با ضد انقلاب فراری در جبهه کردستان بسیار فداکاری نمود و تا پای جان ایستادگی کرد.

سیدمحمد در رده فاتحان خیبر قرار گرفت و با تمسک به ولایت علی مرتضی(ع) سپاه خصم پلید را در هم شکست تا اینکه در تاریخ 10/12/1362 در جبهه جفیر به آرزوی خود یعنی لقاء الله رسید و در رکاب لشکر حق به سرداری سیدالشهداء تا پای جان ایستاد؛ در عملیات خیبر روی مین رفت و دو پا و یک دست خود را از دست داد و وضوی خون گرفت و به خیل کاروان شهدا پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی و جاودانه باد.

************************

وصیت نامه شهید سیدمحمد هاشمی

بسم رب الشهداء والصالحین

« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أموَاتاً بَل أحیَاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ » ( قرآن کریم)

« اَلّلهُمَّ ارزُقنَا تَوفِیقَ الشَّهَادَةَ فِی سَبِیلِکَ »

با سلام به خاتم پیامبران حضرت محمّد (ص) و امامان و اولیاء معصوم(ع) و با سلام به منجی عالم بشریّت حضرت مهدی (عج) و نائب بزرگوارش امام خمینی. اینجانب خواستم چند کلمه ای را بعنوان وصیّت بنویسم :

من با ایمان کامل و اعتقادی راسخ به اسلام و قرآن وظیفۀ شرعی دانستم که به جبهه ها بیایم تا شاید بتوانم خدمت کوچکی به اسلام کرده باشم و از ملّت قهرمان ایران می خواهم که مبادا امام عزیزمان را تنها بگذارند که اگر وی را تنها بگذارید ‌بدانیدکه حتماً شکست می خورید و مبادا در بین خودتان تفرقه ایجاد کنید که دشمن از این تفرقۀ شما سوء ‌استفاده می کند.

ملّت ایران! پدر و مادر! به دعاهای کمیل و توسل و غیره زیاد بروید که انسان با این دعاها می تواند دشمن را خوار و زبون کند و چنانچه یکی از معصومین می فرماید : « اَلدُّعا سِلاحُ المُؤمِن.»

و پیامی که به همکلاس‌هایم دارم اینست که درس را خوب بخوانید که کشور احتیاج به شما دارد و قلم شما سلاح و صفحۀ کاغذ، صحنۀ جنگ است که باید با دشمن کارزار کنید.

و امّا پدر و مادر عزیزم ! می دانم زحمتهای بسیار زیادی برای من کشیده اید تا مرا بزرگ کرده اید. من هر موقع به یاد زحمتهای شما می افتم اشک در چشمانم حلقه می زند و نمی دانم چگونه این زحمت های شما را جبران کنم امّا چه می شود کرد، امانتی است که خدا داده و دوباره تحویل می گیرد. امّا چه خوب است که این امانت به بهترین نحو یعنی مرگ سرخ ( شهادت در راه خدا) باشد. من از شما می خواهم که مرا حلال کنید و ببخشید و از برادران و خواهرانم می خواهم که اوّلاً مرا ببخشند و اگر شهادت نصیبم شد که چه افتخاری از این بالاتر.

از شما می خواهم که به جبهه بیائید و اسلحه رزم را بر دو ش گیرید و بر دشمنان خدا بتازید.

و امّا خواهرانم ! حجابتان را حفظ کنید که ارزش شما به این حجابتان است و مبادا نماز و عبادات را سبک بشمارید.

پدر و مادرم ! اگر من شهید شدم ‌مبادا برای من گریه کنید که دشمن از این گریۀ شما خوشحال می شود و اگر خواستید گریه کنید برای آن شهیدانی گریه کنید که بدون نام ونشان شهید شدند و به یاد آن اطفالی گریه کنید که در زیر بمباران های این مزدوران، ‌پدر و مادر و برادر و خواهر و تمام اقوام خویش را از دست داده اند.و اگر خواستید گریه کنید به یاد حضرت امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) و شهدای عاشورا گریه کنید.

و امّا من چیزی از این دنیا ندارم ولی مقدار اندکی پول در بانک قرض الحسنه دارم آن را بگیرید و به حساب صد(100) امام بریزید و محلّ دفن من راوند در کنار سایر شهداء.

سیّد محمّد هاشمی - دانش آموز کلاس اوّل انسانی

5/12/62

خدایا ! خدایا ! تاانقلاب مهدی خمینی را نگه دار

 

شهید عباس یاوری


زندگینامه شهید عباس یاوری

شهید عباس یاوری در دیماه سال1343 در خانوادهای مومن در راوند به دنیا آمد. عباس، پدری مهربان و زحمتکش و مادری دلسوز داشت. او پسری مهربان بود و به خانواده احترام میگذاشت و در انجام فرائض دینی کوشا و به عقاید پایبند بود.

عباس دارای اخلاقی نیکو بود و نسبت به پدر و مادر و خواهران و برادران خود مهربان و با دوستان و همسایگان خوشرفتار بود. او طوری برای نماز وضو میگرفت که توجه همه را جلب میکرد و نمازش درس عبرتی برای همه بود. هیچگاه دوست نداشت بیکار بگردد و هر وقت در بیرون از منزل کاری نداشت در کارهای خانه به مادرش کمک میکرد.

در سن 15 16 سالگی حین تحصیل در مقطع راهنمایی در تمامی تظاهرات ضد حکومت شاهنشاهی شرکت میکرد و به امام خمینی بسیار علاقه داشت و از ابتدای زندگی خویش امام(ره) را شناخت؛ عباس عکس امام خمینی را در اتاق خانه نصب کرده بود. روزی که ماموران شاه در راوند ریختند و تصاویر امام را از خانهها جمع میکردند. خانواده از اینکه ماموران شاه موجب اذیت و آزار آنها نشوند تصویر امام(ره) را از روی دیوار برمیدارند. اما وقتی عباس وارد خانه میشود و با جای خالی عکس روبرو میشود ناراحت شده و بیآنکه ترسی به دل راه دهد عکس امام(ره) را سر جایش برمیگرداند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هنگامی که به سن سربازی رسید به همراه 30 نفر از همسالانش از راوند به خدمت سربازی اعزام شد. عباس همیشه به همه توصیه میکرد تا در همه راهپیماییها شرکت کنند و به خواهران خود سفارش میکرد حجاب خود را حفظ کنند و از برادرانش میخواست تا راه او را ادامه دهند.

او بسیار عاشق شهادت بود و سرانجام در هشتم اسفندماه 1362 در سن 19 سالگی در جبهه مریوان، جام شهادت را نوشید و به هم نامش عباس بن علی (ع) اقتدا کرد. پیکر او بعد از چند روز به کاشان انتقال داده شده و روی دستان مردم ولایتمدار راوند تشییع و در گلزار شهدای راوند در جوار حرم مطهر سلطان ولی بن موسی الکاظم(ع) به خاک سپرده شد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد!

--------------------------


 

«پرواز ملکوتی» خاطرهای از گفتههای مادر شهید عباس یاوری

در سال 1348 من و پدر عباس به تهران رفته بودیم. عباس کودکی 5 ساله بود و همراه ما آمده بود. موقع عبور از خیابان، دست عباس از من جدا شد و اتومبیلی با سرعت آمد و به او برخورد کرد. به طوری که او را پرت کرد. عباس مانند پرندهای بال در آورد و روی دست عابری فرود آمد. در حالی که هیچ آسیبی ندیده بود. عابر با تعجب گفت: او را به که سپرده بودی که چنین زیبا او را نگهداری کرد.

شاید خدایش میخواست او در سن جوانی شهد شهادت را بنوشد؛ که از آن تصادف جان سالم به در برد و اینگونه نامش جاوید ماند.

--------------

نقل خاطرهای دیگر از خانواده

آن سال، ماه رمضان مصادف با فصل تابستان و روزها بسیار گرم و طولانی بود. عباس نوجوانی شده بود و پیش دست بنا کار میکرد. او بسیار مقید بود که حتما روزهاش را بگیرد؛ یکی از کارگرها تعریف میکرد: که ما صبحانه میخوردیم، عباس داخل جوی آبی میخوابید تا ما صبحانهمان را بخوریم و کسی متوجه نشود که او روزه است و اصلا احساس گرسنگی و تشنگی به خودش راه نمیداد.

شهید محمدرضا زمانی مقدم آزرانی


نام و نام خانوادگی: محمدرضا زمانی مقدم

نام پدر: غلامرضا

شماره شناسنامه: 13 حوزه 5 کاشان

تاریخ و محل تولد: 15/1/1340 در روستای آزران

میزان تحصیلات: دوم راهنمایی

شغل: پاسدار

وضعیت تاهل: متاهل و دارای یک پسر

تاریخ شهادت: 1362/12/11 (اصلاح شد)

منطقه عملیاتی: طلائیه، عملیات خیبر

شهید محمدرضا زمانی مقدم در روستای آزران از توابع کاشان به دنیا آمد سپس به همراه خانواده خود به راوند مهاجرت کردند، او در امور کشاورزی و کارهای روزمره کمک حال پدر و مادر خود بود، نیز علاقه زیادی به مطالعه کتاب داشت.

محمدرضا در موضعگیری در برابر ضد انقلابیون برخورد قاطعانهای داشت و پس از یک سال از شروع جنگ تحمیلی به خدمت سربازی اعزام شد و حدود یک سال در منطقه سرپل ذهاب به خدمت مشغول بود، بعد از پایان خدمت در سال 1362 به عضویت سپاه درآمد و پس از گذراندن آموزش در اولین اعزام خود از طرف سپاه مفقود شد.

شهید محمدرضا زمانی مقدم دارای اخلاقی بسیار نیکو، خوش خلق و خوش برخورد بود و فردی مذهبی بود در نمازجماعت و نمازجمعه شرکت میکرد، در مراسمهای دعای کمیل و مراسمهای مسجد و فعالیتهای فرهنگی شرکت میکرد. با والدین خود بسیار خوش رفتار بود. دوستانش از اخلاق او بسیار تعریف میکنند. وضعیت اقتصادی خانواده در حد متوسط بود؛ پدر خانواده راننده مینیبوس بود و مادر و خواهران مشغول قالیبافی بودند.

اوقات فراغت خود را بیشتر به مطالعه میپرداخت، وقتی میخواست به جبهه برود سنش کم بود و شناسنامه خود را زیاد کرد و وقتی پدرش او را نصیحت میکرد که تو سنی نداری میگفت: من نمیتوانم اینجا بمانم. وقتی از جبهه میآمد به دوستانش سرمیزد. همیشه توصیه میکرد تا در مقابل شایعات ضد انقلاب مراقبت کنند و دو سال از عمر خود را در منطقه کردستان مشغول مبارزه با گروهکهای تروریستی بود

او پیرو خط امام و روحانیت و حامی دستاوردهای انقلاب اسلامی بود؛ و همیشه به دیگران توصیه میکرد تا آخرین قطره خون از امام و دستاوردهای انقلاب حمایت کنند و توطئههای آمریکا چه از بعد اقتصادی و چه سیاسی را با مبارزه در راه اسلام خنثی کنند. آخرین توصیه ایشان این بود که امام را تنها نگذارید به نمازجمعه و جماعت بروید و در دعاهای کمیل و توسل شرکت کنید، مساجد را خالی نگذارید. بار آخری که میخواست به جبهه برود از همه حلالیت طلبید و در خانه همسایهها را زد و از آنها خواست تا او را حلال کنند و میگفت دعا کنید من شهید شوم. و به دیدن تمام فامیل رفت و از آنها خداحافظی کرد. آثار باقیمانده از وی 20 جلد کتاب از جمله قرآن و دفترچه خاطرات و نقاشی و سرود میباشد.

نحوه مفقود شدن شهید زمانی مقدم به این صورت که دوستش تعریف کرد میگفت: وقتی محمدرضا تیر به پایش خورد ما پایش را پانسمان کردیم و هر چه اصرار کردیم که او را به پشت جبهه ببریم قبول نکرد و میخندید و میگفت: بروید من هیچ طوریم نیست، بروید آنهایی که بیشتر از من به کمک احتیاج دارند را بیاورید و صبح آمبولانس میاید و ... سپس عراقیها حمله کردند و ما نتوانستیم محمدرضا را بیاوریم و معلوم نشد چه شده است! محل مفقود شدن ایشان هورالعظیم بود.

عملیاتهایی که محمدرضا در آن شرکت داشت؛

عملیات والفجر 4 در تاریخ 30/7/62 در منطقه مریوان

شهید زمانی مقدم در منطقه طلائیه در گردان حضرت ابوالفضل(ع) لشکر امام حسین(ع) که وظیفه تبلیغات گردان را به عهده داشت و جزو نیروی پیاده بود به شهادت رسید.

 

اطلاعات در حال تکمیل