شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)
شهدا و ایثارگران راوند

شهدا و ایثارگران راوند

نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی(ره)

شهید علیمحمد منصوری


بسمه تعالی

شهید بزرگوار علیمحمد منصوری

چه سعادتمند و پیروزند آنانکه به قرارگاه مجاهدین فی سبیل الله راه یافتند. (امام خمینی)

آری به راستی که شهیدان شمع محفل بشریتند؛ چرا که با شهادت خود به دیگران درس زندگی میدهند و با خون خود به بشر میفهمانند که زندگی زیر بار ظلم و ستم جز بردگی و بسندگی چیز دیگری نمیتواند باشد.

شهید عالیقدر سرباز وظیفه علیمحمد منصوری فرزند عباس در تاریخ 1340 در خانهای محقر ولی سرشار از ایمان در راوند کاشان چشم به جهان گشود و ضمن تحصیل، در امور زندگی نیز شرکت فعال داشت و آرزوی به وجود آمدن حکومت جهانی اسلام را همواره در سر میپروراند تا اینکه در تاریخ 18/2/1360 که نیاز به وجودش را در کشور اسلامیمان احساس کرده بود به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و در مرکز آموزش مقدماتی نزاجا دوره آموزش مقدماتی پیاده را طی نمود و به یکی از گردانهای عملیاتی لشگر 21 حمزه اعزام گردید و عاشقانه در جهت دفاع از کشور و انقلاب اسلامی جانفشانی نمود و سرانجام در تاریخ 3/11/1361 در منطقه عملیاتی دهلران دست ستم، این گل روییده اسلام را چید و لوحی دیگر بر کتاب افتخار ملت قهرمان پرور ایران اضافه نمود. خاک قبرش در گلزار شهدای راوند کاشان امامزاده سلطان ولی بن موسی الکاظم(ع) طوطیای چشم ما شد.

خدایا! روحش عالیست متعالی بفرما

شهید امیر مومنی

نام و نام خانوادگی: محمد مومنی

نام مستعار: امیر

نام پدر: رضا

تاریخ ولادت: 1341/8/13

میزان تحصیلات: دیپلم

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ شهادت: 1361/8/10

محل شهادت: سرپل ذهاب

اعزامی از طریق: ارتش

مدت حضور در جبهه: یک سال

محل دفن: مفقودالاثر/ یادبودی در گلزار شهدای راوند دارد

 

ادامه مطلب ...

شهید حسین انباری آرانی


یادی از شهید بزرگوار حسین انباری آرانی

حسین انباری در سال 1338 در خانه پدری خود در آران به دنیا آمد، در سن 6 سالگی به مدرسه رفت و تا 3 کلاس به صورت شبانه درس خواند. سپس تا سن 10 سالگی به قالیبافی مشغول شد. حسین 10 ساله که شد پدر خانه مسکونی خود در آران را فروخته و به راوند مهاجرت کردند. او در راوند به کمک پدر و مادر خود مشغول کشاورزی و قالیبافی شد.

حسین در سال 1357 دفترچه آماده به خدمت گرفت؛ اما زمانی که امام کبیرمان حضرت آیتاله خمینی پیام داد که به خدمت نروید، او لبیک گفت. و در مورخ 1358/9/15 به خدمت مقدس سربازی رفت و به شهر سیرجان منتقل شد و 3 دفعه هر بار به مدت 40 روز داوطلبانه به جبهه رفت.

حسین 20 ماه خدمت کرده بود که ازدواج کرد و بعد از پایان خدمت به راوند آمد، پدرش خانهای برایش خرید و او همسر خود را به خانه خود آورد، بعد از پنج ماه زندگی در کنار همسر خویش به بسیج کاشان رفت و برای جبهه نامنویسی کرد. بعد از چند روز که میخواست عازم جبهه شود همسرش با رفتن او مخالفت میکرد و مانع رفتنش میشد.

حسین با داشتن پرونده در بسیج کاشان بدون آنکه کسی بفهمد اسم خود را ثبتنام کرد و در شب 19 رمضان همسر خود را به منزل عمویش برد و بیآنکه چیزی به کسی بگوید صبح زود بلند میشود و به همسر خود میگوید من به راوند میروم تا کمی استراحت کنم؛ چون روزه هستم و شب برای افطاری و شام برمیگردم. او خداحافظی میکند و به راوند میآید، ساک خود را برمیدارد و به خانه پدر خود میرود، مادرش در خانه است به مادر میگوید: «مادر من به جبهه میروم» اما مادرش گمان میکند که شوخی میکند، او خداحافظی میکند و میرود، بعد از نیم ساعت پدرش به خانه میآید و مادر ماجرا را برای او بازگو میکند. پدر فورا سوار بر موتور میشود و به کاشان میرود و هرجا سراغ او را میگیرد او را نمییابد با خود میگوید شاید به خانه برگشته است. پدر به خانه برمیگردد و شب خبر میآوردند که حسین به جبهه رفته است و پدر خیلی افسوس میخورد که چرا او را ندیده است.

بعد از چند روز اولین نامه حسین میآید؛ سلامِ همه را میرساند و از پدر و مادر عذرخواهی میکند و از آنها میخواهد که او را ببخشند. همینطور بعد از چند روز نامه دوم میآید که از همه از جمله پدر و مادر و همسر خود طلب حلالیت میطلبد.

شهید حسین انباری در حمله پنجم رمضان در سحرگاه روز پنج شنبه مورخ 1361/5/7 در پاسگاه زید آبادان به شهادت میرسد و در تاریخ  1361/5/9 خبر شهادتش را میآورند. ایشان دارای یک فرزند دختر میباشد.

محل دفن: زیارت محمدهلال آران. روحش شاد.

شهید فضل اله شیرانی


نام و نام خانوادگی: فضل اله شیرانی نوش آبادی

نام پدر: غلامعلی

نوع عضویت: بسیجی

تاریخ تولد: 1331/06/01

شماره شناسنامه: 2704 صادره از کاشان

تاریخ شهادت: 1361/03/02

محل شهادت: آزادسازی خرمشهر

محل خاکسپاری: گلزار شهدای امام زاده محمّد(ع) نوش آباد

فضل اله در تاریخ 1/6/1331 در خانواده‌ای مذهبی و با ایمان چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی سایه پر مهر مادر را از دست داد و با یتیمی و سختی فراوان بزرگ شد. چند سالی را درس خواند و سپس مشغول به کار گردید.

شهید از فهم و آگاهی بالایی برخوردار بود و با این که تحصیلات زیادی نداشت، اما چنان علم و معرفت و آگاهی او از انقلاب زیاد بود که از همان دوران نوجوانی در سن 15 سالگی مبارزات خود را با رژیم شاه آغاز کرد، در مبارزات علیه رژیم پهلوی فعّال بود و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها همگام با سایر مردم حضور پیدا می‌کرد و پیشقدم بود.

او در کارهای فنی مهارت زیادی داشت و در این راه تا آنجا که میتوانست در خدمت مردم و انقلاب بود. فضل اله ورزشکار نیز بود و در رشتههای ورزشی تکواندو فعالیت داشت.

فضل اله شیرانی در سال 1350 ازدواج کرد و به گفته همسرش او مرد بسیار مخلص و با ایمان بود و به نماز و روزه و عبادت بسیار اهمیت میداد و در اخلاق و رفتار نمونه و زبانزد خاص و عام بود. در منزل به عنوان یک مدیر و همچنین یک دوست در کارهای خانه به همسرش کمک میکرد. و در جوانی بسیار مدبر و باهوش و با تجربه بود به طوری که فامیل و اطرافیان در هر کاری از ایشان مشورت میگرفتند. حاصل زندگی مشترک 5 سالهشان یک دختر به نام "زینب" است.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، در پایگاه فعّالیّت داشت و هنگامی که جنگ عراق علیه ایران شروع شد تمام زندگی خود را برای جنگ گذاشت و روانه جبهه‌های جنگ شد، و زندگیاش با جنگ و جبهه و خاک و خون و خمپاره عجین شد و رنگ بهشتی به خود گرفت. به گفته یکی از همرزمانش ایشان در عملیات خرمشهر حضور گسترده و فعالی داشت و هنگامی که میان نیروهای ایرانی و عراقی جنگ تن به تن درگرفت او با استفاده از ورزشهای رزمی با دشمنان مقابله میکرد، و در نهایت در عملیات بیت المقدّس برای فتح خرمشهر شرکت کرد و در همین عملیات بود که به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت در راه خدا رسید.

شهید فضل اله شیرانی در طول 30 سال عمر با عزت و پر ثمر خود خاطرات و رشادتهایی از خود برجای گذاشت که هرگز یاد و خاطرهاش از یادها نمیرود و سینه مالامال از داغش فشرده میگردد.

روحش شاد و راهش پررهرو و یادش تا ابد در سینهها ماندگار !

 

وصیتنامه شهید بزرگوار فضل اله شیرانی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

((وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمینَ)) (بقره:193)

با آنان بجنگید تا دیگر فتنه‏اى نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.

با آنان به نبرد بپردازید تا تا فتنه و موانع برداشته شود و دین خدا جهانگیر گردد.

به نام خداوندی که نیرو میدهد و در عوض به دشمنانش ضعف و زبونی میدهد. به نام خداوندی که به دوستان خود زور و بازو میدهد و به دشمنانش گنگی و کری میدهد و به نام معبودی که به هجرت کنندگان در راه خویش ایثار و از خودگذشتگی میدهد و در عوض به پیروان... شیاطین صفتان وعده عذابی سخت و ناگوار میدهد و به نام یکتایی که قدرت میدهد به شمشیر ما و مسلسلها و تانکهای ما و در عوض کری و لالی و دیوانگی میدهد به سلاح دشمنان. به نام معبودی که ما به سویش حرکت کردیم و خوشحالیم که خداوند بزرگ سعادت کشته شدن در راهش را نصیب ما کرد و از زیبائیها و خوشیها و خانواده و زن و بچه، پدر و برادر و خواهر و فامیل گذشتیم و پشت به دنیای هستی و رو به سوی جهان آخرت کردیم. پس ای جنود خدا وقت امتحان است وقت از جان گذشتگی در راه خداست، وقت مبارزه با کافر و جنایتکاران است، پس ای یاران خدا امروز روز شهادت امام موسی بن جعفر(ع) است؛ روز تصمیمگیری جهت شرکت در آزادسازی خونین شهر که ان شاء الله به خرمشهر برگردد.

امروز روز عاشوراست روزی است که بچهها در چادرها نشسته و به خانواده خود و فرزندان خود میگویند: «ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند». امشب شبی است که بچهها در چادر نشسته مانند یاران حسین(ع) که در شب عاشورا نشسته شمشیرهای خود را تیز صیقل میدادند اسلحههای خود را تمییز نموده. امشب حسین(ع) فرمود: «یاران من شب تاریک است فردا روز عاشوراست فردا روز شهادت است هر کس که میخواهد برود آزاد است». با فریادی بلند میگوییم: نه نه ما حسین(ع) را تنها نمیگذاریم، این کار شرمآور است، بیشرمی است، بیآبرویی است. ننگ و نفرت بر کسی که شرمآورانه سرش را به پایین انداخت و خودش و خانواده‌اش و دِه و شهرش را بد آبرو کرد.

پس ما نه اینکه علاقمند به خانواده نباشیم بلکه یاری از خدا و دین خدا و یاری از امام مهدی(عج) و حسین زمانمان یعنی خمینی عزیزمان امید دل شکستگان و امید ستمدیدگان جهان را بر زندگی و خانواده ترجیح میدهیم.

این وظیفه است این عشق است این حماسه است این ایثار است این از خود گذشتگی است این پاک شدن از گناهان است این رسیدن به هدف است رسیدن به لقاء الله است و بالاخره این است معنای زندگی شرافتمندانه و آبرومندانه و تشنهکننده. پس ای فرزندان کوچک و ای کوچولوها که اشکتان باور کننده خون شهیدان است، قلبتان تسلیدهنده محرومان است و ای حسینها و ای عباسها و ای عمارها و ای یاسرها و ای زینبها و ای فاطمهها و اسماها بزرگ شوید و سلاح را بر دوش گیرید که امام مهدی(عج) میآید تا انقلابی دیگر کند و شماها با او حرکت کنید به طرف نابودی ستمکاران. ای خانواده شهیدان شماها بدانید که اگر فرزندان شما شهید شدند فرق زیادی دارند با شهید شدن حسین(ع)؛ فرزندان شما در شب و روز حمله یک قمقمه آب داشتند و در موقع تشنگی 1 الی 2 قورت آب مینوشیدند و لبان خود را تر میکردند و در موقع مجروح شدن و یا شهید شدن آنها را با عزت و احترام برداشتند ولی برعکس؛ حسین(ع) چه شد و عباس(ع) چه شد؟ حسین(ع) با اینکه یارانش از چند روزی قبل تشنه بودند بچهها تشنهاند حتی یک قمقمه هم آب ندارند. هفتاد و دو تن شهید شدند ولی بدن چجوری است پاره پاره از هم پاشیده است آفتاب است سر از تن جداست بچهها در خیمه بیسرپرستاند اسیر شدهاند.

پس تو ای مادر! تو ای پدر! و تو ای همسر! و تو ای خواهر و تو ای برادر! تو ای فرزند! اگر قلبت شکست و خواستی گریه کنی برای حسین و یارانش گریه کن اشک بریز، التماس دعا!

پس پدرم و خواهرم و مادرم و همسر عزیزم و زینب عزیزم و فامیل گرامی با شماها سخن میگویم، این سخن حقیر را گوش کنید مبادا چیزی را که به درگاه خدا تقدیم کردید مبادا ایثاری که کردهاید مبادا هدیهای که به خدا تقدیم کردید کم ارزش کنید مبادا اشکی بریزید که قلبم را بیازارید که روحم را.. میکنید. همسر عزیزم دل خوش باش که آن داشتنی و آنچه قلبت برایش میتپید در راه خدا دادی. إن شاء الله که قبول است. تو ایثار کردی. تو اشک نریزی که ازت میرنجم. زینب را قهرمانانه بزرگ کن. ای همسر عزیزم فاطمه جان! میدانم که حق زیادی بر گردنم است و إن شاء الله حلالم میکنی. حالا با شما زینب کوچولوی من دوستت دارم تو بزرگ شو و زینب وار رفتار کن. تو مانند زینب مصیبتهای زیادی کشیده و صبور و مقاوم باش و مامانت را اذیت نکنی بلکه به او احترام بگذاری. ای زینبم بدان صورتت در نظرم هست و تو را دوست دارم. زینب صدایت را شنیدم قلبم شاد شد و گفتم: جانم روحم منم به زودی میآیم خبرم را میشنوی. همسرم! مبادا منافقین بین شما و خواهرانم و پدر و برادرم اختلال بیاندازند و با شدت آنها را از خودتان طرد کنید. درباره زینب من آنچنانکه اسلام عزیز قانون دارد رفتار نمایید و زینب عزیزم را با محبت زیاد بزرگ کن. از قول من به کلیه فامیلهای عزیزم سلام برسان و از آنها میخواهم که مرا ببخشند. باز هم یادآور میشوم بدانید که زینب بچه است مبادا کوتاهی در حقش شود.

شهید غلامرضا تندر

 

بسمه تعالی

متن وصیتنامه برادر شهید غلامرضا تندر

((مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً)) (احزاب:23)

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین‏] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

وصیتنامه غلامرضا تندر فرزند یوسف تندر متولد 1344 وصیت میکنم هر جایی که پدر و مادرم گفتند مرا به خاک بسپارند و اگر آنها گریه کردند نگذارید اگر خدای متعال نظر بفرماید خوب بود ولی افسوس اینچنین نبود و روزگار زودگذر بود و این جوانان سلحشور بودند که در جبههها جنگیدند تا صدام و اربابش آمریکا را خار و سرکوب کنند.

اگر من شهید شوم، پدر و برادران عزیزم! از شما میخواهم راه مرا ادامه دهید از خداوند متعال سعادت و طول عمر رهبر عزیزم را خواستارم.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

الهی الهی حتی قیام المهدی احفظ لنا الخمینی

این شعر از شهید غلامرضا تندر میباشد

کفن بدوز بهر تنم مادرم مادرم// شهید جمهوری اسلامیم مادرم مادرم

کفن بدوز نمونه شادیم مادرم مادرم// به رهبر عزیز خود حامیم مادرم مادرم

روانه جهاد کافرم مادرم مادرم

این شعر برای مادران جوان از دست داده از طرف غلامرضا تندر به خانواده شهیدان.

امضاء: غلامرضا تندر


 

زندگینامه شهید غلامرضا تندر

غلامرضا تندر در تاریخ 13/3/1344 در شهرستان تهران در یک خانواده مذهبی پا به عرصه گیتی نهاد. در همان اوایل کودکی چهره نورانی و روشنی داشت. در همان طفولیت به مذهب علاقه فراوان داشت در سال 1350 در دبستان دولتی جاوید تهران برای تحصیلات ابتدایی ثبت نام کرد و تا سال 1352 در آنجا به تحصیل خود ادامه داد و بعد از اخذ کارنامه سال دوم ابتدایی به همراه خانواده خود به راوند کاشان عزیمت کرد و در مهرماه در دبستان عراقی راوند ادامه تحصیل داد. بنا به دلایلی، مدتی را ترک تحصیل کرد و دوباره تا پایان دوره ابتدایی ادامه داد.

غلامرضا از آنجایی که در یک خانواده مستضعف به دنیا آمده و فقر اقتصادی حاکم بود، برای کمک به والدین خود ترک تحصیل کرد. مدتی در کارگاه جوشکاری مشغول کار بود تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی به وقوع پیوست و تظاهرات علیه رژیم حاکم و فاسد پهلوی شروع شد. غلامرضا با آنکه جثه کوچکی داشت ولی به خاطر علاقه زیاد به اسلام در تمامی تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکرد.

او در دوران انقلاب دست از کار کشید و همچون کوه استوار به راه خود ادامه داد و تا پیروزی انقلاب اسلامی دست از مبارزه برنداشت. تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. بعد از انقلاب برای مدتی بیکار بود و وقتی جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه ایران شروع شد برای فراگیری آموزش نظامی و اعزام به جبهه در پایگاه مفتح شهرک صنایع راوند ثبت نام نمود. بعد از پایان دوره آموزشی مدتی در پایگاه به حفاظت مشغول بود. و با این وجودیکه خدماتی خدمات قابل توجهی به انقلاب کرده بود باز ندای درونی به او اجازه نداد که نظارهگر این همه جنایات صدامیان باشد؛ به همین دلیل تصمیم گرفت به جبهه برود.

زمان موعود فرا رسید. او در تاریخ 25 اسفندماه 1360 به پایگاه مبارزان اهواز اعزام شد. بعد از مدت کوتاهی در یکی از حملهها برای پس گرفتن .. شوش شرکت کرد و بعد از موفقیت در این عملیات برای دیدن خانواده خود به کاشان بازگشت و بعد از چند روز استراحت و دیدار دوستان دوباره در تاریخ 5 اردیبهشت‌ ماه 1361 برای کمک به رزمندگان به جبهه بازگشت و در حمله اخیر برای پس گرفتن پادگاه حمید و شهر هویزه در تاریخ 15/2/1361 به خیل شهیدان به ملکوت اعلاء پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!